معنی کلمه زبره در لغت نامه دهخدا
زبره. [ زِ رَ / رِ ] ( ص ، اِ ) مقابل نرمه. درشت از چیزی بیخته که بر سر نرم بیز ماند: زبره آرد؛ قسمت درشت آرد. نخاله هرچیز.
زبره. [ زُرَ ] ( ع اِ ) دوش. ج ، زُبَر و زُبُر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). کتف مرد. ( غیاث اللغات ) ( منتخب اللغات شاهجهانی ). کتف مرد و شیر. ( ناظم الاطباء ) ( صراح ). زبره بمعنی دوش است و ازبر و مزبرانی مرد است که دوشهای کلان داشته باشد. ( ترجمه قاموس ). زبرةجای کاهل است بر دو شانه : رجل ازبر؛ مرد بزرگ شانه. ( تاج العروس ). || موها که میان دو شانه شیر، یا گوسفند نر و مانند آن فراهم آید. لیث گوید:
زبره موی فراهم شده در موضع کاهل و بازوهای شیر است. ( از تاج العروس ). موی انبوه که بر دوش شیر درنده و جز آن باشد. ( منتخب اللغات شاهجهانی ). زبرة، موی وکرک میان دو شانه شیر و گوسفند نر و غیر آنها است.( لسان العرب ). زبرة موی میان دو شانه شیر است. ( لسان العرب ). موی میان دو شانه شیر و غیر آن. ( البستان ) ( محیط المحیط ). زبرة موی قفای شیر و عفریه موی پیشانی او. ( السامی فی الاسامی ). ابن اثیر گوید: زبره وبر میان دو شانه شیر است. و در حدیث شریح است : «ان هی هرت و ازبارت ؛ یعنی اگر آن زن ( از خشم ) بلرزه درآید و موهاش راست بایستد». و ممکن است زبره ( در این حدیث ) بمعنی محل موی انبوه در بازوان و سینه باشد. ( از نهایة اللغه ). || موهایی را که در یک موضع انبوه شده باشد زبرة خوانند. ( لسان العرب ) ( از تاج العروس ). راغب آرد: زبره قطعه بزرگ از حدید است.و بعضی «الزبرة من الشعر» ( بمعنی قطعه موی ) بکار برده اند. جمع زبره بدین معنی نیز زُبُر است. ( از مفردات ). || زبره ، سینه چارپایان را گویند. ( تاج العروس ). بعضی گفته اند سینه هر دابه ای را زبرة گویند. ( لسان العرب ). سینه شیر و مردان را زبرة گویند بمناسبت آنکه موضع زبره ( موی ) است. || موی انبوه در بازوان و سینه باشد. ( از نهایةاللغة ). || پاره آهن. ج ، زُبَر و زُبُر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( مقدمة الادب زمخشری ) ( ناظم الاطباء ). زبره قطعه ای است درشت از آهن ، ج ، زُبَر و زُبُر. در قرآن است : آتونی زبرالحدید... ( قرآن 96/18 ) ( از تاج العروس ). پاره ای از آهن. ( آنندراج ). قطعه بزرگ ازآهن. ج ، زُبُر. و در قرآن است :