معنی کلمه زبان دادن در لغت نامه دهخدا
شما را زبان داد باید همان
که بر ما نباشد کسی بدگمان.فردوسی.زبان داد سین دخت را نامجوی
که رودابه را بدنیارد بروی.فردوسی.[گفتار قیصر بخسرو پرویز در نامه آنگاه که یاری دادن خواهد در جنگ چوبینه ]:
زبان داده ام شاه را تاسه روز
چو پیدا شود روز گیتی فروز
بریده سرت را به ایران سپاه
ببینند بر نیزه در پیش شاه.فردوسی.چنانکه گفت و زبان داد و شاد کرد مرا
بدستبوس سپهدار خسرو ایران.فرخی.چنانکه از کرم او سزد مرا بنواخت
امید کرد و زبان داد کرد کار آسان.فرخی.بونصر آنچه گفتنی بود با وی بگفت تا دست گرفتند و زبان داده شد تا آنگاه که فرمان باشد عقد و نکاح کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 534 ). نظام الملک زبان داد و گفت امشب با سلطان بگوی. ( راحةالصدور راوندی ). بخدمت و حفظ و حراست... زبان داده ام و ملتزم شده. ( ترجمه تاریخ یمینی ). من بخدمت و حفظ و حراست دولت و ممانعة از عرصه مملکت او زبان داده ام. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 167 ). این دعوت را اجابت کرده باسعاف طلبت و انجاح حاجت او زبان داد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). هیچکدام از ایشان سبب مشاهده غضب سلطان بتکفل مصلحت او زبان نمیدادند. ( جهانگشای جوینی ). || رخصت دادن. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رخصت دادن بتکلم و آنرا لب زدن نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ) :
زبانش داد شاه مرد در سنج
در سنجیده بیرون ریخت از گنج.میرخسرو ( از آنندراج ).راوی شکر را زبان دادیم
ناقل شکوه را زبان بستیم.ظهوری ( از آنندراج ). || اقرار و اعتراف کردن بچیزی. ( آنندراج ) :
قلم چون بوضعش زبان میدهد
ز خط شعاعی نشان میدهد.ملاطغرا ( ازآنندراج ).این طرفم زبان دهد کان توام بجان و دل
چشمک از آن طرف زند، شوخی ماه من نگر.میرخسرو ( از آنندراج ). || تملق و چاپلوسی کردن. ( آنندراج بنقل از عنصر دانش ). || فریب دادن. ( آنندراج ) :