زایدالوصف

معنی کلمه زایدالوصف در لغت نامه دهخدا

زایدالوصف. [ دِ دُل ْ وَ ] ( ع ص مرکب ) زائد الوصف. فوق بیان و بیش از حد. ( ناظم الاطباء ). بسیار زیاد. ( فرهنگ نظام ) : سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فراستی زایدالوصف داشت. ( گلستان ). برخی از این معامله بسمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده. ( گلستان ). این کلمه بحالت ترکیب وصفی ( الزاید الوصف ) صحیح است ولی بحالت ترکیب اضافی بمعنی فوق بیان و خارج از وصف. چنانکه اکنون در میان فارسی زبانان مستعمل است و در گلستان سعدی هم آمده ، در عربی دیده نشده ، و زائد بدین معنی با «عن » یا «علی » بکار میرود: زاید علی الحد یا زائد عن الحد.

معنی کلمه زایدالوصف در فرهنگ معین

( ~ُ لْ وَ ) [ ع . ] (ص مر. ) بیش از حد بیان ، وصف ناشدنی .

معنی کلمه زایدالوصف در فرهنگ فارسی

بیش از آنچه وصف کنند، فوق بیان وخارج ازوصف
زیاده از حد بیان بیش ازحد : سزهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و گیاستی و فهم و فراستی زاید الوصف داشت . توضیح در عربی بحالت ترکیب وصفی ( الزائد الوصف ) آمده و بصورت قید - چنانکه در فارسی مستعمل است - در عربی دیده نشده زائد بدین معنی با عن یا علی بکار می رود : زائد علی الحد یا زائدت علی الحد یا زائد عن الحد .
فوق بیان و بیش از حد

معنی کلمه زایدالوصف در ویکی واژه

بیش از حد بیان، وصف ناشدنی.

جملاتی از کاربرد کلمه زایدالوصف

حسن خان فیلی را اگر مصلحت باشد که حاکم پشت کوه و پیش کوه هر دو بشود باعتماد آن عالیجاه مضایقه نمیفرماییم و هم‌چنین هرگاه پشت کوه را تنها باو واگذار یا مثل ایالت اخوی محمدحسین میرزا از هر دو خارج و در بیابانها هائم و حیران راه برود. میرزا بزرگ قزوینی هم یک دو بار قاصد فرستاده، تعهد خدمت کرده بود چون تتبعی از اوضاع و احوال او نداشتیم جوابی جز عزیمت نصرالله میرزا بدارالخلافه ندادیم؛ اما به آن عالیجاه مقرر میداریم که چون بشهادت خط خودش زایدالوصف سفاک و بی باک است لم اک متخذ المضلین عضدا باید گفت. اما اگر الوار و اشرار آنجا را مستوجب داند که او را اسباب کار شناسد اجازت میدهیم که چندگاه با او راه برود، که هم ابلیس میباید هم آدم.
مسطورات آن جناب بنظر اصابت اثر رسید و چون وصول مکاتبات بقاعده مشهوره بدلی از حصول ملاقات میتواند شد؛ خاطر مهر مظاهر را که در هوای شوق دیدار بود زایدالوصف مسرور و مبتهج ساخت.
فدایت شوم: میرزا محمد حسین که آمد همه خبرهاش خوب بود و ورود و شهودش بسیار مستحسن و مرغوب؛ اما از یک جهه خاطر پیر غلام قدیمی را زایدالوصف خسته و آزرده داشت. پس از مرگ جوانان گل مماناد.
در باب یزد و نواب ظل السلطان که در عالم نیک خواهی بعضی عرض ها کرده بودند، زایدالوصف واثق و محظوظ شدند و بر حسن رأی شما آفرین ها خواندند، ما جان و ایمان در راه او دریغ نداریم، یزد و کرمان چه قابلیت دارد؛ ولی چون بعرب خانه و بلوچ و سیستان اتصالی دارند باید خاطر جمع شویم که ملازمان سرکار ایشان، طوری با رعیت و همسایگان رفتار کنند که از پشت سر بفضل خدا مطمئن باشیم. ان شاءالله دشمنان خارجی دولت را از پیش برداریم، مثل پارسال نشود که ما بر سر قوچان رفتیم و فارسی بر سر کرمان و امیرزاده سیف الملوک بآباده طشت و دروغگوی قزوینی از شهر رشت.
شنیدم که در گذری پیش قاضی آمد، برخی از این معامله به سمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده. دشنام بی تحاشی داد و سقط گفت و سنگ برداشت و هیچ از بی حرمتی نگذاشت. قاضی یکی را گفت از علمای معتبر که هم عنان او بود: