رویانیدن

معنی کلمه رویانیدن در لغت نامه دهخدا

رویانیدن. [ دَ ] ( مص ) روییدن کنانیدن. سبب روییدن شدن.( ناظم الاطباء ). نمو دادن تخم یا دانه کاشته شده و مانند آن. رشد دادن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
کشت امید چون نرویاند
گریه کو فتح باب هر ظفر است.خاقانی.|| پیدا نمودن. || برانگیختن و تحریک نمودن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه رویانیدن در فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) رشد دادن .

معنی کلمه رویانیدن در فرهنگ فارسی

روییدن . کنایندن . سبب روییدن شدن

معنی کلمه رویانیدن در ویکی واژه

رشد دادن.

جملاتی از کاربرد کلمه رویانیدن

وَ الْأَنْعامِ و ز شهوات دنیا که مردم را بر آراستند چهارپایانند یعنی شتر و گاو و گوسفند. وَ الْحَرْثِ و کشته‌زار. فرق میان حرث و زرع آنست که حرث زمین ساختن و خویش کردن و تخم در آن ریختن است، و زرع بعد از آن رویانیدن و پروریدن است. ازینجا که رب العالمین اضافت حرث را با خلق کرد بیرون از زرع قال تعالی: أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَحْرُثُونَ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ ذلِکَ مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا آنچه گفتیم ازین شهوات و لذات چندان بجایست که دنیا بجایست، بر خورداری ناپاینده پیدایی آن چندان ماند که دنیا ماند. اهل معانی گفتند: حیاة بر دو قسم است: حیاة دانیه دنیه، و هی الحیاة الدنیا حیاتی نزدیک یعنی این جهان با دنائت و خساست. و دنائت و خسّت وی آنست که رب العالمین آن را لعب و لهو خواند، و ذلک فی قوله: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ الی قوله ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً قسم دوم حیاة آن جهانی است، با راحت و آسانی، با شرف و شادی، و شرف وی آنست که رب العالمین آن را حیاة طیبه خواند و حقیقت زندگی آن نهاد بآن که گفت: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ. کافران و بیگانگان حیاة همان قسم اول دانند، و بآن راه برند، و قسم دوم خود نشناسند و در نیابند، لا جرم آن را منکر شدند گفتند: لا تَأْتِینَا السَّاعَةُ، إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا و مومنان بنور معرفت و تأیید الهی این حیاة آن جهانی بشناختند، و دریافتند، و بآن ایمان آوردند. رب العالمین آن ایمان ایشان بپسندید، و ایشان را در آن بستود و گفت.
طبیعی مر کردار نفس کل را گویند ، و صناعی مر کردار نفس جزئی را گویند . و نفس کل مایه است مر طبیعت را و بجنباند مر پدید آوردهای خویش را ، و از کردار های خویش بعضی را نمو داد اعنی افزودن – چون رستنیها و بعضی را حس داد – اعنی شناختن – چون جانوران . و مر فعل او را بدین که کرد طبع خواندند ، و آنچ نفس جزئی کرد مرانرا صنع خواندند . و طبع عاجز نیست از پدید آوردن چیزهای عظیم بعلت بزرگی چون جانوران عظیم از پیل و مار وماهی و از پدید آوردن قبه فلک که آورده است و از هیکل های بزرگ چون کوهها . و نیز عاجز نیست از پدید آوردن چیزهای سخت خرد از جانوران چون پشه و مور و جز آن که اندر خردی خویش با صورتهای تمام اند ، و از رویانیدن چیز خرد چون کنجد و ارزن و تخم کو کنار و سپندان و جز آن که اندران تصرف کند بغایت لطافت . و مر صنعت را تصرف اندر میان چیزهای عظیم و میان چیز های عظیم خرد ، و بکند نفس جزیی چیزهایی که مانند باشد مر طبیعی را... بنگارد ، ولکن آن معنی که اندر طبیعی باشد اندر صناعی نباشد . چنانک مردم نتواند که از چوب دانه خرما تراشد چنانک هم بدان صورت باشد که دانه خرماست ، و هم بدان رنگ و هم بدان وزن باشد تا بدان جای که کرد خردمندی را بنمایی بدیدار نشناسد مران طبیعی را از آن صناعی ، ولکن چون اندر زمین بنشانی مران صناعی بنه روید چنانک طبیعی روید . و نیز اگر دانه او از یکدیگر جدا شود – یعنی که شکسته شود دانه خرما – و اندرو با راه یابد نروید . و مردم را اندر صنعت خویش این توانایی نیست که مران دانه بشکسته را همچنان اندام دهد که طبیعت اندام داده بود ، تا آن دانه ز پس آن شکستگی بروید .
قرأ حمزة و الکسائی: «من ثمره» بضمّتین، و الباقون «ثمره» بفتحتین. «وَ ما عَمِلَتْ» بغیر الهاء قراءة اهل الکوفة، و بالهاء قراءة الباقین. «ما» درین موضع بر دو وجه است: یکی بمعنی «الّذی» یعنی: و الّذی عملت ایدیهم، ای غرست و زرعت و حفرت میگوید: بستانها کردیم از آنچه ایشان کشتند و نشاندند و چشمه‌ها گشادیم از آنچه ایشان کندند و کاویدند. وجه دوم ماء نفی است یعنی: لیأکلوا من ثمره و لم تعمله ایدیهم تا از ان میوه‌ها خورند که نه از صنع ایشانست رویانیدن آن و نه کار ایشانست بیرون آوردن آن، ایشان کشتند امّا ببر نیاوردند ایشان نشاندند امّا ببار نیاوردند ایشان کندند امّا از سنگ آب نیاوردند، همانست که جای دیگر فرمود میوه را: «ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» و آب را گفت: «وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنِینَ» جای دیگر فرمود: «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»، «أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ» و قیل: اراد العیون و الانهار التی لم تعملها ید خلق مثل دجلة و الفرات و النیل و نحوها. و قوله «ایدیهم» هذا کنایة عن القوّة لانّ اقوی جوارح الانسان فی العمل یده فصار ذکر الید غالبا فی الکنایة، و مثله قوله: ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ. و فی کلام العجم: بدست خویش کردم بخویشتن: و انت لا تنوی الید بعینها. أَ فَلا یَشْکُرُونَ استفهام بمعنی الامر، ای لیشکروا نعمی.