روبراه
معنی کلمه روبراه در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه روبراه
کنون که عادت فقرش نشانده بر سر راه که روبراه نیاز آر یا به راه عدم
روبراه خانه حق سیدا خواهم نهاد گر ز روح پاک پیغمبر مدد باشد مرا
روبراه تو کردهام کنون جای ده مرا تو بخویشتن گفتهٔ که جانزد خود دهم هر که او کند روبراه من
براه بندگیش جبهه سرافرازان بسان نقش قدم روبراه آمده است
فرقه ای روبراه مسجد کرد فرقه ای سوی باغ و بستان شد
تیمار نان آن خورد و اندوه سامان آن برد که مایه زیست برگ و نوا را دید نه بار خدا را، از خوشه و خرمن راز بهروزی خواند نه خداوند روزی که میرزا محمد نیز این روزها پیوند یاری بسته و بیرون دروازه از شهر کناری جسته آنچه خود گفت از در چهر و پیکر باغ ها بهار است و شهرها نگار، لانه تارش خانه خورشید افتاد و کلبه تنگش کاخ جمشید. با او نشست و از همه برخاست، بر وی افزود و از همه درکاست، در نگشاده در بست و میان در بسته بر گشود. گاهی اگر برآید و راهی پیماید جز تا کوی درویش توانگر منش و توانگر درویش روش پناه افسر و نگین، داور آسمان و زمین سرکار فخری نخواهد بود. در آن در به راهی دست به کار است و بندگان خدا را در خور خود کارگزار، نامه و پیامی می رساند، مزد و نیازی می ستاند، گلش بی گیاه است و کارش روبراه، همواره او را فزایش باد و ترا آسایش. من نیز بی بستگی و بارستگی در رسته ری ره سپارم، و به بوی فرخنده دیدارت زنده و روزگذار. تا کی از این بند گران گزندم رهایی روید و با سر آن کوی و کنار آن جوی و گذشت آن شاخ و نشست آن کاخ که خانه آزادی و چشمه زندگی و درخت مینو و سپهر میناست، آشنائی زاید. اگرت کاری هست نگارآور که پذیرش و انجام را سر بر آستانم و جان در آستین.
تا گشت دلم به بند عشقت پابند از دست غم تو روبراهی کردم