رو انداختن

معنی کلمه رو انداختن در لغت نامه دهخدا

رو انداختن. [ اَ ت َ ] ( مص مرکب )رو انداختن بر چیزی و به چیزی ؛ متوجه آن شدن. ( از آنندراج ). رو کردن. توجه کردن. رو آوردن :
گرفتن آن قدر عیب است در آیین ما خالص
که بر ما هرکه رو انداخت نگرفتیم رویش را.خالص ( از آنندراج ).میتوانم صورت آیینه شد
گر بیندازند خوبان رو به من.مخلص کاشی ( از آنندراج ). || عجز و الحاح کردن. رو افگندن. ( آنندراج ). || در تداول عامه ، خواهش و تمنا کردن. با قبول وهن از کسی برآوردن حاجتی را خواستن. خواستن بزرگ و محتشمی به التماس چیزی را از کسی. درخواست کردن کسی که درخواست از شأن او نیست :
هرکه رو انداخت پیش من گرفتم روی او
محشر امید چون آیینه از حیرانیم.تأثیر ( از آنندراج ).

معنی کلمه رو انداختن در فرهنگ معین

(اَ تَ )(مص ل . ) (عا. ) سؤال کردن .

معنی کلمه رو انداختن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) سوال کردن تقاضا کردن .
بر چیزی و به چیزی متوجه آن شدن رو کردن

معنی کلمه رو انداختن در ویکی واژه

(عا.)
سؤال کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه رو انداختن

بروایتی دیگر گفته‌اند که پس از مرگ اظفیر، زلیخا عاجز گشت و مالی که داشت از دست وی بشد و در یمن برادران داشت که ملوک یمن ایشان بودند، دشمن بر ایشان دست یافت و همه را بکشتند و مملکت بدست فرو گرفتند، زلیخا تنها و بیچاره بماند مال از دست شده و مرگ گرامیان دیده و روزگار دراز اندوه عشق «۳» یوسف کشیده پیر و نابینا و عاجز گشته و ذل و انکسار درویشی بر وی پیدا شده و با این همه هنوز بت می‌پرستید، آخر روزی در کار خویش و بت پرستیدن خویش اندیشه کرد، از کمین گاه غیب کمند توفیق درو انداختند، روی با آن بت خویش کرد گفت ای بتی که نه سود کنی نه زیان و عابد تو هر روز که برآید نگونسارتر و زیانکارتر! از تو بیزار گشتم و از عبادت تو پشیمان شدم و بخدای یوسف ایمان آوردم.
چون به وقت خنده بگشائی دو لب جانها باید درو انداختن