رفیقه
معنی کلمه رفیقه در ویکی واژه
مؤنث رفیق، دختر یا زنی که با مردی که همسرش نیست، رابطة عاشقانه داشته باشد.
جملاتی از کاربرد کلمه رفیقه
این سوره را سه نام است: سورة الحوارییّن، سورة عیسی، سورة الصف. چهارده آیت است. دویست و بیست و یک کلمه و نهصد حرف. جمله به مدینه فرو آمد بقول بیشتر مفسّران و قال عطاء هی مکیّة. درین سوره نه ناسخ است و نه منسوخ. و یروی عن ابیّ بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة عیسی کان عیسی مصلّیا مستغفرا له ما دام فی الدنیا و یوم القیامة هو رفیقه.
قصه اصلی این فیلم برگرفته از فیلم رقاصه شهر است. محسن (همایون) صاحب کارخانه در زندگی مشترکش با آرام که قمارباز است، دچار مشکل شده است که باعث رفتن او به همراه عزت (مرتضی عقیلی) راننده شرکت به کافه شمشاد و علاقهاش به نازی (هاله) رقاصه کافه میشود. محسن برای نزدیکی و آشنایی با نازی مجبور به یادگیری رفتار افراد جاهل از عزت میشود. نازی رفیقه جاهلی بنام تقی خروس (بهرام وطن پرست) است. تقی خروس برای خارج کردن محسن از زندگی نازی نقشهای میکشد.
و قال سعید بن جبیر: کان بارضهم جبل عظیم یقال له دمخ و کان علیه من الطّیر ما شاء اللَّه، ثمّ ظهرت طیر کأعظم ما یکون من الطّیر و فیها من کلّ لون و سمّوها عنقاء لطول عنقها و کانت تنقضّ علی الطّیر تأکلها، فجاعت یوما فاعوزته الطّیر فانقضّت علی صبیّ فذهبت به، فسمّیت عنقاء مغرب لانّها اغربت بما اخذته فطارت به فشکوا الی نبیّهم، فقال: اللّهمّ خذها و اقطع نسلها! فاصابتها صاعقة فاحرقتها و لم یر لها اثر، فضربتها العرب مثلا فی اشعارهم. ثمّ انّهم قتلوا نبیّهم، فاهلکهم اللَّه. و قیل هم قوم کذّبوا نبیّا اتاهم، فحبسوه فی بئر ضیّقة القعر، و وضعوا علی رأس البئر صخرة عظیمة لا یقدر علی حملها الّا جماعة من النّاس و قد کان آمن به من بین الجمیع عبد اسود، و کان العبد یأتی الجبل فیحتطب علی ظهره و یبیع الحزمة و یشتری بثمنها طعاما ثمّ یأتی البئر فیلقی الیه الطّعام من خروق الصّخرة فکان علی ذلک سنین. ثمّ انّ اللَّه تعالی اهلک القوم و ارسل ملکا فرفع الحجر و اخرج النّبیّ من البئر. و قیل بل الاسود عالج الصّخرة فقوّاه اللَّه برفعها فرفعها و القی حبلا الیه و استخرجه من البئر، فاوحی اللَّه الی ذلک النّبیّ انّه یکون رفیقه فی الجنّة. و روی عن النّبی (ص) انّه قال: «انّ اوّل النّاس دخولا الجنّة لعبد اسود»، یرید هذا العبد.
از فیلمهایی که وی در آن نقش داشتهاست، میتوان به اولیس، تئودورا، ملکه زرخرید، رفیقهها، احساس مالکیت، دیوارهای مالاپاگا، مسیر نفرت و پوچینی اشاره کرد.
لم یزل کان مذکورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان جوهره صفویّ، کلامه نبویّ، حکمه علوی، عبارته عربیّ، و لا مشرقی و لا مغربی، حسبه ابوی، رفیقه ربوی، صاحبه اموی، ما خرج من میم محمد، و ما دخل فی حائه احد.
یکی از جوانمردان طریقت وصف وی میکند که: سراج من نور الغیب بدا و غار، و جاوز السرج و سار، کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان، و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان. جوهره صفویّ، کلامه نبویّ، حکمه علویّ، عبارته عربی، لا مشرقیّ و لا مغربیّ، حسبه ابویّ، رفیقه ربویّ، صاحبه امویّ، ما خرج خارج من میم محمّد، و ما دخل فی حائه احد. آفرینش همه در میم محمّد متلاشی شد. هر کجا در عالم دردی و سوزی بود، در مقابل سوز وی ناچیز شد. انبیا و اولیا و صدّیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند، بآخر باوّل قدم وی رسیدند. آن مقام که زبر خلائق آمد زیر قدم خود نپسندید. طوبی و زلفی که غایت رتبت صدّیقان است بدان ننگرید: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی. در وصف وی گفتهاند: قمر تجلی من بین الاقمار، کوکب برجه فی فلک الاسرار. طلع بدره من غمام الیمامة، و اشرقت شمسه من ناحیة التّهامة، و أضاء سراجه من معدن الکرامة. العلوم کلّها قطرة من بحره، و الحکم کلها غرفة من نهره، و الازمان کلّها ساعة من دهره. هو الاوّل فی الوصلة، و الآخر فی النبّوة، و الظاهر بالمعرفة، و الباطن بالحقیقة.