رفیق باز
معنی کلمه رفیق باز در فرهنگ معین
معنی کلمه رفیق باز در فرهنگ فارسی
معنی کلمه رفیق باز در ویکی واژه
کسی که به دوستی ودوستان اهمیت بسیار میدهد.
جملاتی از کاربرد کلمه رفیق باز
سلیمان بن یسار سخت باجمال بود و زنی خویشتن بر وی عرضه کرد. از وی بگریخت. گفت، «یوسف (ع) را به خواب دیدم. گفتم تو یوسفی؟ گفت آری. من آن یوسفم که قصد کردم و تو آن سلیمانی که قصد نکردی». و اشارت بدین آیت کرد، « و لقد همت به وهم بها» و هم سلیمان می گوید که به حج می شدم. چون از مدینه بیرون شدیم جایی فرود آمدیم که آن را ابوا گویند. رفیق من بشد تا طعامی خرد. زنی از عرب بیامد، چون ماه روی گشاده و مرا گفت، «هین!» پنداشتم که نان می خواهد. سفره طلب کردم. گفت، «آن می خواهم که زنان از مردان می خواهند». گفت، «من سر اندر گریبان کشیدم و به گریستن ایستادم. تا چندان بگریستم که آن زن بازگشت. چون رفیق بازآمد بر من اثر گریستن دید. گفت، «این چیست؟» گفتم، «اندیشه کودکان اندر پیش من آمد،از اندوه ایشان بگریستم». گفت، «تو همین ساعت از این فارغ بودی. تو را واقعه ای افتاده است؟ با من بگو.» چون الحاح کرد بگفتم. وی نیز به گریستن افتاد. گفتم، «تو باری چرا همی گریی؟» گفت، «از آن که می ترسم که اگر این مرد من بودمی نتوانستمی چنین کردن». چون به مکه رسیدیم و طواف و سعی بکردیم و اندر حجره بنشستیم، اندر خواب شدم. شخصی دیدم بغایت جمال، گشاده روی و خوش بوی و درازبالا. گفتم، «تو کیستی؟» گفت، «یوسف»، گفتم، «یوسف صدیق؟» گفت، «آری». گفتم، «عجب کاری بوده آن قصه تو با زن عزیز!» گفت، «قصه تو با آن زن اعرابی عجبتر!»
جواب دادم و گفتم درخت همچو منست مرا ز همچومنی ای رفیق باز مدار