معنی کلمه رفو کردن در لغت نامه دهخدا
دگر ره شاه رامین را عفو کرد
دریده بخت رامین را رفو کرد.( ویس و رامین ).جامه دین مرا تارنماندی و نه پود
گر نکردی به زمین دست الهی رفوم.ناصرخسرو.خوش باش که این جامه مستوری ما
بدریده چنان شد که رفو نتوان کرد.( منسوب به خیام ).جامه هر کس که بدرید فقر
رشته انعام تو کردش رفو.ظهیرفاریابی.نکند شیشه کس رفو به تبر.سنایی.با جفای تو بر که خورد از عمر
شب یلدا رفو که کرد پرند.خاقانی.نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس
کاندر سماع عشق دریدم به صبحگاه.خاقانی.عجبی نیست ز دارایی عدل سلطان
ماهتاب ار کند از رفق رفو کتان را.نظام قاری.چنان شد که مهتاب از عدل او
به تأثیر کردی کتان را رفو.نظام قاری.گر رشته های طول امل را کنند صرف
مشکل که چاک سینه ما را رفو کنند.صائب تبریزی ( از آنندراج ).چون گلرخان به جانب عشاق رو کنند
صد چاک دل به تار نگاهی رفو کنند.محمد خوانساری ( از آنندراج ).