رفو کردن

معنی کلمه رفو کردن در لغت نامه دهخدا

رفو کردن. [ رَ / رُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) لقط. ( منتهی الارب ). رفاء. ( مهذب الاسماء ). اصلاح کردن و درست کردن جای رفته و سوده یا پاره جامه. پینه. ( یادداشت مؤلف ) :
دگر ره شاه رامین را عفو کرد
دریده بخت رامین را رفو کرد.( ویس و رامین ).جامه دین مرا تارنماندی و نه پود
گر نکردی به زمین دست الهی رفوم.ناصرخسرو.خوش باش که این جامه مستوری ما
بدریده چنان شد که رفو نتوان کرد.( منسوب به خیام ).جامه هر کس که بدرید فقر
رشته انعام تو کردش رفو.ظهیرفاریابی.نکند شیشه کس رفو به تبر.سنایی.با جفای تو بر که خورد از عمر
شب یلدا رفو که کرد پرند.خاقانی.نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس
کاندر سماع عشق دریدم به صبحگاه.خاقانی.عجبی نیست ز دارایی عدل سلطان
ماهتاب ار کند از رفق رفو کتان را.نظام قاری.چنان شد که مهتاب از عدل او
به تأثیر کردی کتان را رفو.نظام قاری.گر رشته های طول امل را کنند صرف
مشکل که چاک سینه ما را رفو کنند.صائب تبریزی ( از آنندراج ).چون گلرخان به جانب عشاق رو کنند
صد چاک دل به تار نگاهی رفو کنند.محمد خوانساری ( از آنندراج ).

معنی کلمه رفو کردن در ویکی واژه

rammendare

جملاتی از کاربرد کلمه رفو کردن

علاج چاک‌گریبان به جهد پیش نرفت سرنگون شده را بخیهٔ رفو کردند
و همچنان که در بیع فریضه است غش نا کردن، در همه پیشه ها فریضه است. و کار قلب کردن حرام است، مگر که پوشیده ندارد. احمد بن حنبل را پرسیدند در رفو کردن، گفت، «نشاید مگر کسی که برای پوشیدن دارد نه برای بیع و هرکه رفو کند برای تلبیس، عاصی شود و مزد وی حرام بود».
خرقهٔ ژنده‌ام رفو کردند جرم ناکرده‌ام عفو کردند
نتواند آفتاب رفو کردن آن لباس کاندر سماع عشق دریدم به صبح‌گاه
لباس پاره ی شادی توان رفو کردن زجیب پاره ی صبح و، زدامن ترگل