معنی کلمه رجاله در لغت نامه دهخدا
رجاله. [ رَج ْ جا ل َ / ل ِ ] ( از ع ، اِ ) مردمان پست و بی سروسامان. ( ناظم الاطباء ). سفلگان. فرومایگان. ( فرهنگ فارسی معین ). غوغا. اراذل و اوباش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و حرب افتاد میان سپاه دیگران و قتلی بسیار برفت و رجاله برخاستند و در ماه ذیحجه به سرای وزیر ابن مقله رفتند تا او را بکشند. ( مجمل التواریخ و القصص ). و کارزار افتاد میان سپاه و رجال و عام و سواران تا بسیاری رجاله کشته شدند و برای پادشاه جمع آمدند و باز حرب پیوست... ( مجمل التواریخ و القصص ). و در آن مدت [ مدت شغب ] صیادان دست از ماهی گرفتن بداشته بودند و درِ دکانها نگشادند مگر آفتاب بلند برآمد، از دست رجاله. ( مجمل التواریخ و القصص ). || ج ِ راجل. پیادگان : رجاله لشکردر پیش ایشان سپرها روی آورده و تیغها کشیده و سنانها راست کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 333 ). رجاله لشکر چون گوزن بدان دیوارها بردویدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 343 ). کافر راه مطاولت در محاربت و مصاولت پیش گرفت تا اذناب لشکر و رجاله حشم او که بر عقب می آمدند برسند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 201 ). جمعی از رجاله لشکر و بازماندگان حشم در مصاحبت آن روان کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 265 ). رجاله دیلم و عفاریت افغانیان بر ایشان آغالید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 350 ).
گفتم به گل سرخ که عارت ناید
پیش از تو گل زرد به بازار آید
گفتا تو مگر حدیث شه نشنیدی
رجاله ز پیش شه ببازار آید.؟