معنی کلمه راوي در لغت نامه دهخدا
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر روای است بر من نیست.نظامی.شنیدستم از روایان کلام
که در عهد عیسی علیه السلام.( بوستان ).ز راوی چنین یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تنگی شکر.( بوستان ).- راوی بازارخوان ؛ کنایه از مداحان فضائل و مناقب حضرت علی و آل علی است که در بازارها و کوچه ها و خیابانها بخواندن اشعاری از این قبیل می پردازند و آنان را درویش نیز خوانند :
ملحدان سنی شوند اندر طبس گر مدح تو
راوی بازارخوان خواند ببازار طبس.سوزنی.- امثال :
راوی سنی است . ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ).
|| بازگوینده شعر از کسی. ج ، روات. ( از منتهی الارب ). کسی که قصیده شاعر را به الحان و خوش آوازی پیش ملوک خواند. ( آنندراج ) ( از منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ). آنکه شعر شاعری را خواند در مجالس شاهان و بزرگان ؛ و شاعران بزرگ را همیشه راوی بوده است. ( یادداشت مؤلف ) :
ز وصفت رسیده است شاعر بشعری
ز نعتت گرفته است راوی روایی.زینبی.بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود
زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.منوچهری.چو در سبز کله خوش آواز راوی
سراینده بلبل ز شاخ صنوبر.ناصرخسرو.اگر راست گویند گویند ما
همه راوی و ناسخ ناصریم.ناصرخسرو.ای دفتر شعر پدرت آنکه بهر بیت
راوی ز فروخواندن او چون دف تر ماند.سوزنی.راویان شعر من در مدح او