معنی کلمه راه بستن در لغت نامه دهخدا
نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک
نبست هرگز راه سکندر آتش و آب.مسعودسعد.فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت.حافظ.راه مردم بست از قفل تو راه اشک ما
هر کجا شد قفل ، دریا، نیست امکان گذر.سیفی بدیعی ( از بهار عجم ).از قضا کردشان کسی آگاه
کز کمین بسته اند دزدان راه.مکتبی شیرازی.هماندم که اندیشه ناپسند
بمغز اندرت زاد، راهش ببند.رشید یاسمی.- راه بستن بر کسی یا چیزی ؛ جلوگیری کردن از او. مانع شدن از وی. بستن راه او به قصد مخالفت با وی :
ببندد همی بر خرد دیو، راه.فردوسی.