( ذنابة ) ذنابة.[ ذِ ب َ ] ( ع اِ ) آبراهه در پستی. راه گذر آب در نشیب. ( مهذب الاسماء ). || نهری که از مرغزار بجانب دیگر رود. || میانه راه یا عام است. || خویشی. قرابت. || زهدان. ذنابة.[ ذِ ب َ ] ( اِخ ) نام موضعی است و گفته اند به یمن. ذنابة. [ ذُ ب َ ] ( اِخ ) جایگاهی است در بطایح میان واسط و بصرة. || موضعی است به یمن. ذنابة. [ذُ ب َ ] ( ع اِ ) سپس رو. || نوک کفش. || آبراهه در پستی. || نهری که از مرغزار بجانب دیگر رود. || پایان جوی. || پایان هر چیزی. || دنباله چیزی. || ذنابةالوادی ؛ جای منتهای سیل وادی. || ذُنابةالدهر؛ اواخر زمان آن. ج ، ذِناب ، ذُنابیب. || در جهانگشای جوینی اگر تصحیفی در کلمه نباشد ذنابه بمعنی حاصل و مترادف خلاصه آمده است : و هرچه در این جزء مسطور گشت خلاصه و ذنابه آن این دو سه کلمه است : ( آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند ). یعنی مغول لعنهم اﷲ.
معنی کلمه ذنابه در فرهنگ معین
(ذُ بَ یا بِ ) [ ع . ذنابة ] (اِ. ) ۱ - پایان هر چیزی . ۲ - دنبال چیزی . ۳ - خلاصه .
معنی کلمه ذنابه در فرهنگ عمید
۱. پیرو، دنباله، دنبالۀ چیزی، پایان چیزی. ۲. جایی از وادی که مسیل به آن منتهی شود.
معنی کلمه ذنابه در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - پایان هر چیز . ۲ - دنبایه چیزی . ۳ - جای منتهای سیل وادی . ۴ - خلاصه .
معنی کلمه ذنابه در ویکی واژه
ذنابة پایان هر چیزی. دنبال چیزی. خلاصه.
جملاتی از کاربرد کلمه ذنابه
و قیل: یصففن احیانا و یقبضن احیانا. و قیل فی الهواء طیور لا یقعن بالارض ابدا طعامها النّمل و البعوض اذا طرن فی الهواء بضن علی اذنابهنّ و اجنحتهنّ. حکاه ابن هیصم «ما یُمْسِکُهُنَّ» فی الجوّ «إِلَّا الرَّحْمنُ» بقدرته انّه جلّ جلاله عمّت رحمته الخلیقة کلّها إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ عالم بمصلحة کلّ شیء. بیّن لهم فی هذه الآیة ما یدلّهم علی توحیده من تسخیر الطّیر فی جو السّماء.
قوله تعالی: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... این افتتاح قصه وقیعت احد است، مصطفی (ص) از اهل خویش بامداد کرد، و بیرون شد، یعنی روز احد از منزل عائشه بیرون شد، پیاده به احد رفت و اصحاب خویش را فرمود تا جنگ را صفها برکشیدند، و راست بایستادند. این است که اللَّه گفت: تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ. و اول قصه آنست که: روز چهار شنبه ابو سفیان با سه هزار مرد پیاده و دویست مرد سوار از مشرکان مکه بصحراء احد فرود آمدند. رسول خدا (ص) با یاران خویش مشورت کرد. عبد اللَّه بن ابی سلول و جماعتی از انصار گفتند: یا رسول اللَّه! هیچ روی ندارد از مدینه بیرون شدن، و استقبال دشمن کردن، بگذاریم تا اگر به مدینه در آیند در کویهای مدینه با ایشان جنگ کنیم. و زنان و کودکان از بالاهای خانها بایشان سنگ اندازند. رسول خدا (ص) این رأی بپسندید مگر جماعتی از یاران گفتند، که روز بدر از ایشان فائت شده بود بعذرها که در پیش آمده بود، و میخواستند که تدارک کنند: یا رسول اللَّه در مدینة نشستن روی ندارد، بعد از آنکه دشمن بساحت ما فرو آمدند، اگر نرویم میگویند که: بد دلان و ضعیفانایم، و در جمله ایشان نعمان بن مالک الانصاری بود، گفت: یا رسول اللَّه مرا از بهشت محروم مکن، بآن خدای که ترا براستی بخلق فرستاد که من در بهشت شوم. رسول خدا گفت: بچه در بهشت شوی؟ گفت: با آنکه گواهی میدهم بوحدانیّت و فردانیّت اللَّه آن گه در جنگ دشمن دین برنگردم و پشت بندهم، مصطفی (ص) گفت: صدقت پس نعمان آن روز کشته و شهید گشت. آن گه مصطفی (ص) گفت: مرا گاوی بخواب نمودند، بر آن تأویل خیر نهادم و نمودند که در ذنابه شمشیر من شکستگی بودی، تأویل آن هزیمت نهادم و نمودند که دست در درعی محکم استوار بردم، تأویل آن نهادم که با مدینه شوم. و رسول خدا را چنان خوش میآمد که بمدینة بایستادی، تا اگر دشمنی آمدی هم در مدینه جنگ کردی. اما چون همت و عزم جماعت دید، و جدّ ایشان در بیرون شدن، در رفت و سلاح در پوشید، و عزم رفتن کرد، یاران آن ساعت ازان گفت خویش پشیمان شدند، که چرا با رسول اللَّه این سخن گفتیم، و وی خود به از ما داند، و رأی وی قویتر. و مراد وی آن بود که در مدینه توقف کند. پس بیامدند و همه عذر خواستند و گفتند تا: توقف کنیم. رسول گفت: هیچ پیغامبری را نیست و سزا نبود که امت خویش را سلاح در پوشد، تا با اعداء دین جنگ کند، آن گه پیش از جنگ سلاح بنهد. این روا نباشد، و نکنم. پس مصطفی (ص) روز آدینه بعد از نماز جمعه نیمه شوال سنة ثلاث از هجرت، بیرون شد بحدود احد، سه هزار مرد با وی و گفتهاند: هزار، و گفتهاند: نهصد و پنجاه. فذلک قوله تعالی: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
نشسته در بر من شاهدی چو خرمن ماه دهر ذوذنابه به دوشش معلق از عنبر
بدانکه نه پیری مجرد علت توقیر است و نه جوانی مفرد باعث ذلت و تحقیر، صورت پیری موجب تقدیم نیست و عین بزرگی سبب تعظیم نه، پیری ذنابه اعتذارست و جوانی ذوابه عذار، بیاض پیری نشان روز زوالست و سواد جوانی عیان شب وصال؛
فارحل الی الصّفوة من هاشم لیس قداماها کاذنابها
از غره غرای صباح تاطره مطرای رواح و از حد ذنابه روز پر نور تا حد ذوابه شب دیجور، گاه مشغول ملاهی و گاه مرتکب مناهی بودمی.