ذبایح

معنی کلمه ذبایح در لغت نامه دهخدا

ذبایح. [ ذَ ی ِ ] ( ع اِ ) ذبیحة. ( دهار ). || ذبایح ِ جن ؛ ذبیحه ها که عرب گاه ساختن خانه یا حفرچاهی میکردند تا بنا یا چاه از ضرر جن ایمن ماند.

معنی کلمه ذبایح در فرهنگ معین

(ذَ یِ ) [ ع . زبائح ] (اِ. ) جِ ذبیحه ، سر بریده ها، بسمل کرده ها.

معنی کلمه ذبایح در فرهنگ عمید

=ذبیحه

معنی کلمه ذبایح در فرهنگ فارسی

جمع ذبیحه
( اسم ) جمع ذبیحه سر بریده ها بسمل کرده ها .

معنی کلمه ذبایح در ویکی واژه

زبائح
جِ ذبیحه ؛ سر بریده‌ها، بسمل کرده‌ها.

جملاتی از کاربرد کلمه ذبایح

و بقولی دیگر چون مدّت درنگ ایشان بسر آمد و سیصد و نه سال تمام شد، از خواب در آمدند، گفتند آه که وقت نماز بما درگذشت که در خواب دیر بماندیم، و ایشان چون در غار می‌شدند چشمه آب و درختان دیده بودند بر در غار، گفتند تا رویم و آب دست کنیم، چون بیرون آمدند آن چشمه را خشک دیدند و از آن درختان هیچ نمانده، با خود تعجب همی‌کردند که دیروز ما اینجا چشمه آب و درختان دیدیم و امروز چنین است!! با یکدیگر گفتند: «کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» باین سخن در خلاف افتادند، مهتر ایشان گفت: لا تختلفوا فانّه لم یختلف قوم الّا هلکوا، پس آن درم که داشتند از ضرب دقیانوس به یملیخا دادند تا بشهر رود و طعام آورد، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» طعامی حلال طلب کردند از ذبایح مؤمنان و از آن که در آن هیچ غصب نرفته که ایشان در عهد دقیانوس دیده بودند که گوشت خوک می‌خوردند و پیه خوک در میان طعامها می‌کردند، یملیخا درم برداشت و روی بشهر نهاد، همه آن دید که ندیده بود! بعضی خرابها بعمارت دید و بعضی عمارت خراب دید: هم چنان متفکر می‌رفت و تعجب همی‌کرد تا بدروازه شهر رسید، علمی دید نصب کرده بر آن علم نبشته که: لا اله الّا اللَّه عیسی رسول اللَّه، زمانی بایستاد و تفکر همی‌کرد پس در آن شهر شد و هیچ کس را نمی‌شناخت، بقومی بر گذشت که کتاب انجیل می‌خواندند و عبادت همی‌کردند، نه چنان که وی دیده بود، همی‌رفت در بازار تا بدکان خبّاز رسید، آنجا بنشست و خبّاز را گفت این شهر را چه گویند؟ گفت: افسوس، گفت نام ملک شما چیست؟ گفت: عبد الرّحمن.
شیخ الاسلام گفت، که شیخ بوبکر موازینی بمصر بود استاد سیروانی وی گوید: که از ابن خباز شنیدم گفت: که روز عید اضحی نزدیک جمره بودم که درویشی دیدم ایستاده وبدست وی رکوه و کوزهٔ می‌گفت: یا سیدی! تقرب الناس الیک بذبایحهم و قربانهم و لست املک الانفسی فشهق شهقة و مات.
قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی ای عبادتی. زجاج گفت: معنی «نسک» اخلاص است در عبادت، یقال: فلان ناسک ای عابد للَّه عز و جل، غیر مشرک به. از نسیکه گرفته‌اند، و هی النقرة المذابة المصفاة من کل خلط، و گفته‌اند: نسیکه قربان است، و نسک ذبایح است در حج و عمره. وَ مَحْیایَ قراءت عامه قراء بفتح یاء است، مگر نافع که بسکون یاء خواند. یقول: هو یحیینی و هو یمیتنی، و انا اتوجه بصلاتی و سائر المناسک الی اللَّه عز و جل، لا الی غیره. قال یمان: محیای بالعمل الصالح، و مماتی اذا متّ علی الایمان لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ رب الجن و الانس، و العالم کلها.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ» ای لکل اهل الدّین، «جَعَلْنا مَنْسَکاً» بکسر السین قراءت حمزة و الکسائی، و الباقون منسکا بفتح السین فبالفتح المصدر و بالکسر اسم المکان ای جعلنا لکلّ امّة شریعة هم عاملون بها، قاله ابن عباس و روی عنه ایضا، منسکا ای عیدا یتعبّدون فیه، و المنسک فی کلام العرب الموضع المعتاد لعمل خیر او شرّ و منه مناسک الحجّ لترّدد النّاس الی اماکن اعمال الحجّ. «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» ای فی امر الذبائح. این در شأن بدیل بن ورقا و بشر بن سفیان و یزید بن خنیس فرو آمد که با صحابه رسول گفتند بر سبیل طعن ما لکم تأکلون ممّا تقتلون بایدیکم و لا تأکلون ممّا قتله اللَّه. چونست که کشته دست خود می‌خورید و کشته خدای نمی‌خورید؟ رب العزه گفت نرسد ایشان را که با تو منازعت کنند در کار ذبایح، معنی آنست که فلا تنازعهم ان نازعوک، اگر ایشان با تو پیکار کنند تو با ایشان پیکار مکن. منازعت بناء مفاعلتست میان دو کس رود چون گویند مبادا که فلان با تو منازعت کند یعنی تو مکن با وی تا او نکند با تو، هذا لانّ المنازعة لا تتمّ الّا باثنین فاذا ترک احد هما فلا منازعة هاهنا، و قیل «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» ای فی امر الشریعة، و ذلک انّ الیهود کانوا ینکرون النسخ. «وَ ادْعُ إِلی‌ رَبِّکَ» ای الی دین ربّک و الایمان، «إِنَّکَ لَعَلی‌ هُدیً مُسْتَقِیمٍ» ای دین مستقیم. «وَ إِنْ جادَلُوکَ» بباطلهم مراء و تعنّتا فادفعهم بقولک: «اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» من التکذیب و الکفر، فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الآیة و بین قوله: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؟
اگر کسی سؤال کند که هر چه حرام کردند بیکبار حرام کردند مگر این خمر، که بچند دفعت حرام کردند، حکمت در آن چیست؟ جواب آنست که هر محرمی را چون حرام کردند وقتی عوضی بجای نشست، همچون سفاح که حرام گشت رب العزة نکاح بجای آن نهاد و مباح کرد. مردار حرام کرد ذبایح در مقابل آن مباح کرد، ربا حرام کرد بیع بجای آن نهاد و مباح کرد. خون حرام کرد گوشت حلال کرد، لا جرم آن محرمات که عوض آن پدید کرد ترک آن بر ایشان گران نگشت، بیک بار حرام کرد، و مردم را از آن باز زد. باز خمر معشوقه نفسها بود، و سبب طرب و نشاط بود، و مردم فرا خوردن آن خو کرده بودند، و بطبع آن را می‌دوست داشتند، رب العالمین دانست که ترک آن بی‌عوضی و بی‌بدلی که بجای آن بیستد بر ایشان دشخوار بود، بفضل و لطف خود و برداشت حرج را از ایشان، تحریم آن بتدریج فرا پیش ایشان برد. از اول عیب آن بگفت، و اثم آن ظاهر کرد، گفت: «قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ»، پس بسبب آن از نماز باززد، گفت: «لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری‌». پس بعاقبت حرام کرد تا ترک آن بتدریج بر ایشان آسان گشت.
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ این در حکم تفسیر بذبایح مخصوص است، و از روی اشارت منع است از خوردن بر غفلت، و بر شره. هر چه بغفلت و شره خورند جز در طبع سبعی قوّت نیفزاید، و جز هواجس نفس و وساوس شیطان از آن نروید. اصل مسلمانی پاکی سینه است، و روشنایی دل، و راه این پاکی و روشنایی پاک داشتن بشره است. چنان باید که حواس ظاهر چون چشم و گوش و زبان پاک بود، و جمله حرکات بوزن شرع بود، و راه پاکی حواس پاکی پوست، و گوشت بود، چنان که از حلال رسته باشد، و راه پاکی پوست و گوشت لقمه حلال است، و چون لقمه حلال بود، مرد حلال خوار باید. ما دام تا شره و آرزوی غفلت در سینه وی بود، حلال خوار نبود، و راه اسیر کردن آز و شره آنست که چون خورد بر سر ذکر بود، و با آگاهی بود، و بادب طریقت و شرط سنت خورد. اینست که اللَّه گفت: فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیاتِهِ مُؤْمِنِینَ.
و پیش آن بالا رفت و فنزه را آواز داد و گفت: «ایمنی، فرود آی.» فنزه ابا نمود و گفت: «مطاوعت ملک بر من فرض است، و بادیه فراق او بی‌شک دراز و بی‌پایان خواهد گذشت، که همه عمر کعبه اقبال من درگاه او بوده است و عمده سعادت عمره رعایت او را شناخته‌ام، اگر جان شیرین را عوضی شناسمی لبیک‌زنان احرام خدمت گیرمی، و گمان چنان بود که من در سایه او چون کبوتر در مکه مرفه توانم زیست و در فراز صفا و مروه او پرواز توانم کرد، اکنون خون پسرم چون ذبایح در حریم امن او مباح داشتند هنوز مرا تمنی و آرزوی بازگشتن؟! و در خبر آمده است که: لا یادغ المومن من جحر مرتین. و موافق‌تر تدبطری بقای مرا مخالفت این فرمان است، و از آنجا که رحمت ملک است امیدوارم که معذور دارد.