دیوانخانه. [ دی ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب )( از: دیوان + خانه ) بارگاه سلطنت. || عدالتخانه. ( ناظم الاطباء ). محکمه. دارالقضاء. ( یادداشت مؤلف ) : و بر مقتضاء این ادرارنامه از دیوانخانه «لولاک لما خلقت الافلاک » منشیان قل لاأسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی در حق اولاد مصطفی و احفاد مرتضی محرر و مقرر گردانیده اند. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 120 ). || دارالحکومه. ( ناظم الاطباء ). اداره حاکمی. محل نشستن امراء و ارباب دفاتر. ( آنندراج ). || مقابل اندرون خانه. بیرونی. دیوانخانه. [ دی ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گچلرات بخش پلدشت شهرستان ماکو با 231 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).
( اسم ) عدلیه دادگستری ( صفویان قاجاریان ) . عدالتخانه، جای قضاوت وحکمرانی
معنی کلمه دیوان خانه در ویکی واژه
عدلیه، دادگستری (صفویان و قاجاریان)
جملاتی از کاربرد کلمه دیوان خانه
عجب گنجیست دیوان خانهٔ رحمت تعالی الله که از وی کم نمیگردد اگر بسیار میبخشد
اکنون زمانى مستمع باش که تا مثل تمام شود سفره رسیده باشد. و حالا بشنو بر سر دختر و اهل حرم چه آمد: چون دختر لنگر را برداشت و کشتى روان شد، بعد از هفت یوم کشتى به جزیرهیى رسید و آنجا لنگر کردند و بیرون آمد و در جزیره در سیر و گشت بودند. قضا را هیمه کشتى ایشانرا بدید و خبر به پادشاه داد و پادشاه حاکم آن جزیره را به طلب ایشان فرستاد و ایشان را برداشته به خدمت پادشاه آوردند. پادشاه را چون نظر به آن دختر افتاد، به فراست دریافت که این دختر به انواع کمال و حسن جمال آراسته است و به دختر گفت: سرگذشت خود را نقل نمایید! دختر سرگذشت خود را نقل کرد، پادشاه را بسیار خوش آمد و او را بسیار عزت کرد و در عقب دیوان خانهى خود پس برده جاى داد و فرمود که ندا و تنبیه کنند به دروازهبانان شهر و کدخدایان و رؤساى محله، که هر گاه غریبى داخل این شهر گردد او را به دیوانخانهى پادشاه حاضر سازند. چون یک هفته از این مقدمه گذشت یک روز دروازهبان آمد عرض کرد که شخص غریبى آمده. او را به دیوانخانه پادشاه حاضر ساختند، چون آن مرد غریب داخل شد دختر از پشت پرده نگاه کرد دید که پسر وزیر که شوهرش باشد آمده است. پادشاه پرسید: از کجا میآیى؟. آنمرد آنچه بیان واقع بود عرض کرد، بىزیاد و کم. پادشاه رو به پشت پرده کرده از دختر تحقیق نمود، دختر گفت: راست میگوید. پادشاه مهماندارى براى او تعیین نموده گفت: او را نگاهدارى نمایید!. چون مدت یک ماه بگذشت دروازهبان آمد و عرض کرد که شخص غریبى دیگر آمد. امر شد که او را داخل بارگاه کنند، چون آن شخص را داخل بارگاه کردند دختر پسر عم خود را دید بسیار خوشحال گردید، پس پادشاه از او استفسار نمود. پسر سرگذشت خود را به سبیل تفصیل نقل نمود. پادشاه از دختر پرسید که راست میگوید؟ دختر عرض کرد: بلى! پادشاه مهماندارى براى او تعیین نمود که او را عزت نماید. چون مدت بیست روز دیگر بگذشت دروازهبان آمد و مرد غریبى را به اتفاق خود آورد، دختر نگاه کرد مرد کشتیبان را بشناخت. پادشاه حقیقت حال را از او پرسید کشتیبان خلاف عرض کرد من مردى تاجرم با جمعى بکشتى نشستیم از قضا کشتى من طوفانى شد و من بر تخته پارهاى ماندم و حال به این موضع رسیدهام. پادشاه از دختر سؤال کرد، دختر عرض کرد که خلاف میگوید، این همان کشتیبان است که دندان طمع بر من کشیده بود. پادشاه شخصى را فرمود که او را در خانهى خود نگاه داشته روزى یک نان به او بدهد، اینقدر که از گرسنگى نمیرد. چون چند روز دیگر بگذشت باز غریبى را آوردند، پادشاه حقیقت حال را از او معلوم نمود، او گفت: اى شهریار نامدار! در طریقهى خود میدانم که در هر حدیثى دروغ باعث خفت است، اما گاهى به جهت امورى چند، دروغ لازم میآید، چرا که اگر کسى از مسلمانان به فرنگ رود و گوید که فرنگیام به جهت تقیه یا آنکه مسافرى در بیابان به دزدى برخورد و دزد احوال پرسد که چیزى دارى و آن مسافر به جهت رفع مظنه گوید که چیزى ندارم و از ترس قسمها یاد کند با وجود آنکه داشته باشد، خلاصه اى پادشاه! بنده به عقیده خودم از راستى چیزى بهتر نمیدانم، اما راستى که شهادت بر خیانت در امانت است و دلیل بر حماقت و بیعقلی است لابد او را پنهان داشتن و دروغ گفتن بهتر خواهد بود، چرا که اگر راست گویم شنونده بر من غضب کند و خود خجالت برده باشیم بیان او را چگونه توانم کرد، چنانکه شیخ سعدى علیه الرحمه در گلستانش فرموده است. دروغ مصلحتآمیز به از راست فتنهانگیز است.
در آن چشمه که دیوان خانه کردند پری را بین که چون دیوانه کردند
عجب گنجیست دیوان خانهٔ رحمت تعالی الله که از وی کم نمیگردد اگر مادام میبخشند