دکاکین

معنی کلمه دکاکین در لغت نامه دهخدا

دکاکین. [ دَ ] ( ع اِ ) ج ِ دُکّان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به دکان شود : نسق تصفیف دکاکین آن رونق شکن رسته لؤلؤ خوشاب. ( ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 54 ).

معنی کلمه دکاکین در فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ دکان .

معنی کلمه دکاکین در فرهنگ عمید

= دکان

معنی کلمه دکاکین در فرهنگ فارسی

جمع دکان
( اسم ) ۱ - سکو بلندی . ۲ - جایی که کاسب اجناس خود را در آن نهد و فروشد . حجره داد و ستد جمع دکاکین . ۳ - تختهای که روی آن نشینند نیمکت .

معنی کلمه دکاکین در ویکی واژه

جِ دکان.

جملاتی از کاربرد کلمه دکاکین

بدان که دنیا خود فی نفسه حقیقتی دارد و در حق بندگان نیز حقیقتی دارد اما حقیقت خود دنیا عبارت است از زمین و آنچه بر روی زمین موجود است و مراد از زمین املاک و دکاکین [دکّان‌ها] و خانه و امثال آنها است و آنچه بر روی زمین است معادن است و نباتات و حیوانات و تحصیل معادن، غالبا یا به جهت آن است که آلت کار و شغل خود قرار دهند، چون مس و آهن و ارزیز [قلع] و نحو آنها یا از برای زینت و آرایش به آن است مانند جواهر، یا از برای داد و ستد است، چون طلا و نقره و تحصیل نباتات اغلب از برای لباس و قوت و غذا و دوا است.
درین بقعه از این دکاکین نهاد اساسی متین و بنائی قویم
دکاکین را بیارایند اجناس ز حفظ حارست مستغنی از پاس
و مثل متذکر شدن احوالی که از برای او حاصل شده است و به آن شادی کردن یا غمناک شدن، مانند خیال فلان لذتی که از برای او اتفاق افتاده یا غلبه ای که در فلان روز بر اقران و امثال کرده یا عزتی که بالفعل از برای او هست یا المی که در روزی به او رسیده یا ناخوشی که حال دارد یا اختلالی که در امر معاش او هست و از این قبیل است تصور کردن اموال نفیسه ای که دارد، از مساکن و املاک و دکاکین و باغات و اسبان و اشتران و جواهر و نقود، و به آن ملتذ شدن یا متذکر شدن چیزهائی را که ندارد و به آن غمناک گشتن و نحو این ها و مانند تصور نمودن محاسبه دکان و بازار و شریک و یار و جواب خصماء و برطرف کردن دشمنان به عذابهای گوناگون، بدون اینکه این فکر و خیال منشأ اثری باشد یا فایده ای بر آن مترتب باشد.
از آن سیلی ولایت پر صدا شد دکاکین بسته و غوغا به پا شد
خزانه رفت همه خانه «فهیم الملک» بدل به پارک و دکاکین و مبل و قالی شد
بر اطلس پوشان دکاکین بلاغت و کمخا بافان کارگاه فصاحت پوشیده و مخفی ممانادکه چون دعاگوی اینرختخانه را در گشاد و مفرش این نفایس اجناس راسر. خازن خرد بامن گفت شکرانه را که این خلعت از جیب غیب برقد خیال تو دوختند و چراغ والای گلگون در جامه دان ضمیر تو افروختند.
از آن سیلی ولایت پر صدا شد دکاکین بسته و غوغا بپا شد