معنی کلمه دورگیر در لغت نامه دهخدا
من آن دورگیرم که دارای گرد
ز من جا همی برد و جان هم نبرد.نظامی ( از آنندراج ).اگر خواندشان داور دورگیر
به رفتن نگشتند فرمان پذیر.نظامی.که تا دور باشد قوامش پذیر
تو بادی جهان داور دورگیر.نظامی.پذیرای پند دبیران شدند
که از جمله دورگیران شدند.نظامی.|| پادشاه. ( از ناظم الاطباء ). پادشاه هفت اقلیم. ( غیاث ). || باده نوش. ( از ناظم الاطباء ). گیرنده شراب که به دور در آورند. کنایه است از شراب خوار. ( آنندراج ).
دورگیر. ( ص مرکب ) چیزی که دسترسی بدان متعذر باشد. ( از آنندراج ).