دورگشت
جملاتی از کاربرد کلمه دورگشت
دل چو دلدار دورگشت از من نیک و بد زو خبر نمیآید
بیکباره چنین مغرور گشتی از اینجا چونکه دور دورگشتی
دورگشت از من آنکه جانم بود زنده بی جان همی ندانم بود
سراسیمه بانو ز شه دورگشت برادرش از دیده مستور گشت
در این آتشکده مغرور گشتی نخورده آبی از وی دورگشتی