دهاء

معنی کلمه دهاء در لغت نامه دهخدا

دهاء. [ دَ ] ( ع مص ) زیرک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). داهی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). زیرک شدن. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِمص ) زیرکی و کاردانی. دهی. جودت رای. تیزی ذهن و جودت فهم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به دها شود.

معنی کلمه دهاء در فرهنگ معین

(دَ ) [ ع . ] (اِمص . ) زیرکی ، هوشمندی .

معنی کلمه دهاء در ویکی واژه

زیرکی، هوشمندی.

جملاتی از کاربرد کلمه دهاء

و اما جواب اهل تائید مر این سوال را آنست که گفتند: منی مر نفس ناطقه راست کو جوهری عقلی است، و داناست بحد قوت، و فاعل است بطبع. و دلیل بر آنک نفس را فعل بطبع است، آن آوردند که گفتند: فعل‌اندر راست کردن ترکیب مر او راست، تا مر آن نطفه را از حال طبیعی بحال زندگی رساند، و چنان کند که بر فرمانها که نفس مر اورا فرماید بتواند استادن، و این فعلها ازو بطبع آید نه بفعل، چنین که همی بینیم که ترکیب از خردگی بدانچ نفس‌اندروست طعام وشراب همی خورد، (و) بزرگ همی شود بی علم نفس. و دلیل بر آنک نفس داناست (بحد قوت)، آن آوردند که گفتند: همی بینیم که هر نفس همی نادان پدید آید و چو تعلیم یابد همی دانا شود.و گفتند که ترکیب ما بدانچ‌اندروست، از آلتهاء‌اندرونی چون دل و جگر و جز آن و آلات بیرونی چو چشم و گوش و جز آن همه مر نفس را خدم و حشم و دست ا‌فزارها‌اند، تا هر یکی ازین آلتها را کار همی فرماید که او شایسته آن کار است، چنانک چشم را‌اندر ا‌لوان و اشکال همی کار بندد، و گوش را بشنودن آوازها، و دل را باندیشه‌اندر استخراج معنی از دیدهاء بچشم و شنودهاء بگوش، و دستها را بگرفتن و پایها را برفتن و جز آن، بر مثال پادشاه که‌اندر شهری آبادان باشد و هر یکی را از رعیت و خدم خویش کاری همی فرماید، و همگان را بخویشتن باز همی خواند، و اگر‌اندر شهر ویرانی افتد مر آنرا عمارت همی فرماید و همی گوید: این شهر منست.
و گفت: تقوی را ظاهری است و باطنی ظاهر وی نگاهداشتن حدهاء شرع است و باطن وی نیت و اخلاص پرسیدند که ابتداء این کار و انتهاش کدامست گفت ابتداش معرفت است و انتهاش توحید.
خلیفةالله و النبی معا بمنصبیه ازدهاء بغداد
با شربت و غذای ذکاء و دهاء تو بی عقل ناتوان شود و بی هنر نزار
جرم صغیر شانه متعظم کالقلب فی صغر و عظم دهاء
مُرْتَعِش گوید ارادة بازداشتن تن است از مرادهاء او و بازگشتن بامرهای خدای و رضادادن بر آنچه بر وی همی رود از واردات قضا.
پس ای پسر سخن‌گوی باش، نه یافه‌گوی، که یافه گفتن دوم دیوانگی باشد و با هرکه سخن گویی بنگر تا سخن ترا خریدار است یا نی، اگر مشتری چرب یابی همی‌فروش و اگر نه آن سخن بگذار و آن گوی که او را خوش آید، تا خریدار تو باشد ولکن با مردمان مردم باش و با آدمیان آدمی، که مردم دیگرست و آدمی دیگر و هرکه از خواب غفلت بیدار شد با خلق چنین زید کی من گفتم و تا توانی از سخن گفتن و شنودن نفور مشو، که مردم از سخن شنیدن سخن‌گوی شود، دلیل بر آنک اگر کودکی را از مادر جدا کنند و در زیرزمین برند و شیر همی‌دهند و هم آنجا می‌پرورند و مادر و دایه با وی سخن نگویند و ننوازند و سخن کس نشنود، چون بزرگ شود گنگ بود، تا بروزگار همی‌شنود و همی‌آموزد، آنگاه گویا شود. دلیل دیگر: هرکه از مادر کر زاید لال بود، نه‌بینی که لالان کر باشند؟ پس سخن‌ها بشنو و یاد گیر و قبول کن، خاصه سخن‌های پند از گفتهاء ملوک و حکما و گفته‌اند که پند حکما و ملوک شنودن دیدهٔ خرد روشن کند، کی سرمه و توتیای چشم حکمت است. پس این قول را کی گفتم به گوش دل باید شنودن و اعتقاد کردن، ازین سخن‌ها اندرین وقت چند سخن نغز و نکتهاء بدیع یاد آمد، از قول نوشین‌روان عادل ملک ملوک عجم و اندرین کتاب یاد کردم، تا تو نیز بخوانی و بدانی و یاد گیری و کاربند باشی و کار بستن این سخن‌ها و پندهاء آن پادشاه ما را واجب‌تر باشد که ما از تخمهٔ آن ملوکیم.
لابهاء لادهاء لابیان لاعباره فیما ذاتدعی یا مدهی شغل الوزاره
کمال را به دهاء تو تیز شد بازار نیاز را ز عطای تو کند شد دندان
و گفته اند شادی دل بود بوعدهاء نیکو و گفته اند نظر بود ببسیاری رحمت خدای. ابوعلی رودباری راست گوید خوف و رجاء دو بال مرغ اند چون راست باشند مرغ راست پرد و نیکو و چون یکی بنقصان آید دیگر ناقص شود و چون هر دو بشوند مرغ اندر حد هلاک افتد.