معنی کلمه دنیدن در لغت نامه دهخدا
بارولایت بنه از گاه خویش
نیز بدین شغل میاز و مدن.کسایی.بر گل همی نشینی و بر گل همی خوری
بر خم همی خرامی و بر دن همی دنی.منوچهری.همه ساله دل دلبر همی بر
همه ماهه به گرد دن همی دن.منوچهری.دام به راهت بر است شو تو چو آهو
زین سوی و زآن سو گیا همی خور و می دن.ناصرخسرو.ای شده مشغول به ناکردنی
گرد جهان بیهده تا کی دنی.ناصرخسرو.ای دنیده همچو خون کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد خورد گرد دن مدن.؟ ( از انجمن آرا ).|| از خشم و قهر جوشیدن. ( برهان ). از جای درآمدن و از خشم و قهر جوشیدن. ( ناظم الاطباء ).