دمدمی
معنی کلمه دمدمی در فرهنگ معین
معنی کلمه دمدمی در فرهنگ عمید
معنی کلمه دمدمی در فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه هر دم تغییر عقیده دهد متلون المزاج .
جملاتی از کاربرد کلمه دمدمی
گراهام، آقای بازار را فردی با اختلال دوقطبی (افسردگی-شیدایی) بهتصویر کشیدهاست، که سرخوش، غیرمنطقی، دمدمیمزاج و احساساتی میباشد.
اگر خوشگل نبودم و کارم را جدی میگرفتم، شاید چیزی از آب درمیآمدم. اما چون سرسری و دمدمی بودم و هر مانعی به میل و اراده پدرم از جلوی پایم برداشته میشد، از شانزده سالگی حس کردم که با صورتم بیشتر میتوانم جلوه کنم تا با هنرهای دیگری که داشتم یا میتوانستم کسب کنم. در نتیجه هیچ کاری را جدی نمیگرفتم، همیشه راه سهلتر را انتخاب میکردم.
اوهمهٔ احساسها و تلقیهای خود از فرنگیس را در پردهای به نام چشمهایش به یادگار نهادهاست. در این چشمها بهطور کلی زنی مرموز، دمدمیمزاج و هوسباز و خطرناک نمایان میشود؛ اما زن میداند که استاد هیچگاه به ژرفای روح او پی نبرده و این چشمها از آنِ او نیست.