دل مردگی

معنی کلمه دل مردگی در لغت نامه دهخدا

دل مردگی. [ دِ م ُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) کیفیت و حالت دل مرده. افسردگی. || کودنی. بلادت. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به دل مرده شود.

معنی کلمه دل مردگی در فرهنگ عمید

افسردگی، دل تنگی.

معنی کلمه دل مردگی در فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت دل مرده

جملاتی از کاربرد کلمه دل مردگی

سردی دل مردگی دل بود خون چو به تن سرد شود گل بود
دادم از دل بر خاست و دود از سینه آتش در خرمن ماه و اختر زد، جان دردآلود را افسردگی ها رست و روان رنج آمود را دل مردگی ها زاد.آری روز روشن به خورشید است و کشور خرم به جمشید، سرمایه شاخ از بهار است و پیرایه کاخ از نگار سرسبزی خاک از باران است و روسرخی باغ از بهاران.
بود چون مجلس تصویر از دل مردگی جویا به هر بزمی که نبود با نگاهی آشنا چشمی
کارت بسیار است و دستت گرانبار، چگونه سفارش های «تبت» و «توحید» را نگارش توان و پسته و هسته «باغ هنر» را گزارش. من هم در این پایان هستی و آغاز پیری و پستی با همه افسردگی ها و دل مردگی ها، شبی از درد زانو تابم بر پر هما و خوابم بر شاخ آهو بود. بیشه دل سگالش رنگ رنگ افتاد، و پنداری رخت نبسته اندیشه دیگر بار افکند. «باغ هنر» را روز ماهه انجام جستم، از به افتاد کار باغ هنر ماه روزه بنیاد آمد. بر این هنجارش با انداز دردی که چالش جان و مالش مرگ را هما ورد بود درهم بستم و با هم پیوسته، بیت: