دسومت

معنی کلمه دسومت در لغت نامه دهخدا

دسومت. [ دُ م َ ] ( ع اِمص ، اِ ) دسومة. چربی. چربو. چربش. چرب بودن. و رجوع به دسومة شود.
دسومة. [ دُ م َ ] ( ع مص ) مصدر است صفت دَسِم را.( از اقرب الموارد ). به معنی مصدر دسم است. ( از ناظم الاطباء ). چرب بودن. و رجوع به دسم شود. || ( اِ ) چربی. چربش. چربو. دسومت. به معنی چیزی که به هندی چکنائی گویند خواه از روغن کنجد و غیره باشد خواه از روغن گاو و خواه از پیه. ( غیاث ) ( آنندراج ).

معنی کلمه دسومت در فرهنگ معین

(دُ مَ ) [ ع . دسومة ] ۱ - (مص ل . ) چرب بودن . ۲ - (اِمص . ) چربناکی . ۳ - (اِ. ) چربی .

معنی کلمه دسومت در فرهنگ عمید

چرب بودن، چرب شدن، چربی، چربناکی.

معنی کلمه دسومت در فرهنگ فارسی

چرب بودن، چرب شدن، چربی، چربناکی
۱ - ( مصدر ) چرب بودن . ۲ - ( اسم ) چربناکی . ۳ - ( اسم ) چربی .

معنی کلمه دسومت در ویکی واژه

دسومة
چرب بودن.
چربناکی.
چربی.

جملاتی از کاربرد کلمه دسومت

آداب طعام خوردن: اول دست و دهن و بینی پاک کند آنگاه به کنار خوان حاضر آید، و چون بر مائده بنشیند به طعام خوردن مبادرت نکند الا که میزبان بود، و دست و جامه آلوده نکند، و به زیادت از سه انگشت نخورد، و دهن فراخ باز نکند، و لقمه بزرگ نکند، و زود فرونبرد و بسیار نیز در دهن نگاه ندارد، بلکه اعتدال نگاه دارد، و انگشت نلیسد، و به الوان طعام نظر نکند و طعام نبوید، و نگزیند، و اگر بهترین طعام اندک بود بدان ولوع ننماید، و آن را بر دیگران ایثار کند، و دسومت بر انگشت بنگذارد، و نان و نمک تر نکند، و در کسی که با او مؤاکله کند ننگرد، و در لقمه او نظر نکند و از پیش خود خورد، و آنچه به دهن برد مانند استخوان و غیر آن بر نان و سفره ننهد، و اگر در لقمه استخوان بود چنان از دهن بیفگند که کسی وقوف نیابد.
چو حنظلست درونشان به شخم آکنده و لیک هیچ دسومت به کام می ندهند
هنگام دعت و آسایش و روزگار ذخیرت و غنیمت است. فرصت را عزیز دار و از بهر ایام مستقبل ادخاری واجب شمر. انجیر تمام رسیده است و نضج بر کمال یافته و چون رطب بر شاخ نخل و عسل در کندوی نحل، حلاوت و دسومت در وی مزاج پذیرفته و چون عتیق و بسد و لعل و زبرجد، رنگ و گونه گرفته.