معنی کلمه دست موزه در لغت نامه دهخدا
ای تیغ او که فتح ز تو دست موزه ساخت
یارب بدست او چه درفشنده پیکری.
خالدبن ربیع مکی طولانی ( از لباب الالباب چ نفیسی ص 345 ).
از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت
طبع تو هر دو را به سخا پایدام کرد.مختاری غزنوی.زهی مودت تو پایداره اقبال
زهی عداوت تو دست موزه حرمان.رضی الدین نیشابوری. || دستاویز. ( برهان ) ( جهانگیری ). بهانه. وسیله :
ساخته دست موزه سالوس [ قرآن را ]
بهریک من جو و دو کاسه سبوس.سنائی.نصیحت اشرار را دست موزه سعادت داشتن
همچنان باشد که کاه بیخته به باد صرصر سپرده اند. ( کلیله و دمنه ). || تحفه و ارمغان. ( برهان ) ( آنندراج ).