درهمش

معنی کلمه درهمش در ویکی واژه

درهمش (جمع درهمش‌ها)
یه عمل یا فرآیند درهمیدن چند چیز متفاوت: درهمش کدهای جدید در مخزن نرم‌افزار باعث موفقیت بزرگ در کسبکارمان شد.

جملاتی از کاربرد کلمه درهمش

در حصول‌گنج دنیا از بلا ایمن مباش نقش روی درهمش جز پیچ‌وتاب مار نیست
گاه پهنش واکشد بر تخته‌ای درهمش آرد گهی یک لخته‌ای
سکهٔ نو زنند بر رخ زر درهمش کم‌عیار می‌بینم
خامش بیان سر مکن خامش که سر من لدن چون می‌زند اندرهمش کالصبر مفتاح الفرج
اعرابئی را شتر گم شد. سوگندان خورد که اگر یافته آید، به یک درهمش بفروش رساند. قضا را شتر یافته شد. و اعرابی را دل طاقت نمی آورد که بدان قیمتش بفروشد.
مهر پانصد درهمش دادم قرار زود ای قنبر برو درهم بیار
آن دیده پر آبش و آن آه آتشین آن قلب پر ز حسرت و آن حال درهمش
چو زلف درهمش درهم از آنم که بوی او به از مشک و عبیرست