درنشانده

معنی کلمه درنشانده در لغت نامه دهخدا

درنشانده. [ دَ ن ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) پیوند داده. درپیوسته. نشانده. رجوع به درنشاندن شود. || نشانده به جواهر و مرصع بدان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- درنشانده گهر ؛مرصع کرده. ترصیع کرده :
نکورنگ اسپان با سیم و زر
به استامها درنشانده گهر.دقیقی.فروهشته زو سرخ زنجیر زر
به هر مهره ای درنشانده گهر.فردوسی.ابا یاره و طوق و زرین کمر
به هر مهره ای درنشانده گهر.فردوسی.

معنی کلمه درنشانده در ویکی واژه

ماده‌ای، مانند استخوان یا پوست، که در فرایند پیوند یا کاشت درون بافت آسیب‌دیده جای‌گیر می‌شود.

جملاتی از کاربرد کلمه درنشانده

گفتند: جنگ بضرورت کردیم که خواست که از آب بگذرد و چون ممکن نشد، قصد گریز کرد بر جانب آموی، ناچارش بازداشتیم که از ملامت سلطان بترسیدیم، اکنون چون تو رسیدی، دست از جنگ بکشیدیم تا فرمان چیست. عبدوس نزدیک غازی رفت، و او بر بالایی بود ایستاده و غمی شده‌، گفت: ای سپاه‌سالار، کدام دیو ترا از راه ببرد تا خویشتن را دشمن کام‌ کردی؟ ازپافتاده‌ بگریست و گفت: قضا چنین بود و بترسانیدند. گفت: دل مشغول مدار که درتوان‌یافت. و امان و انگشتری نزدیک وی فرستاد و پیغام بداد و سوگندان امیر یاد کرد. غازی از اسب بزمین آمد و زمین بوسه داد و لشکر و غلامانش ایستاده از دو جانب‌ . عبدوس دل او گرم کرد. و غازی سلاح از خود جدا کرد و پیلی با مهد دررسید، غازی را در مهد نشاندند، و غلامانش و قومش را دل‌گرم کردند. عبدوس سپر غازی را همچنان تیر درنشانده‌ بدست سواران مسرع بفرستاد و هرچه رفته بود، پیغام داد. و نیم شب سپر بدرگاه رسید و امیر چون آن را بدید و پیغام عبدوس بشنید، بیارامید. و خواجه احمد و همه اعیان بدرگاه آمده بودند تا آن وقت که امیر گفت: بازگردید؛ بازگشتند، و زود بسرای فرورفت‌ و همان وقت چیزی بخوردند.
در لعل خویش و دیده من درنشانده در زلف خویش و قامت من خم فکنده
روانی ناوک غم درنشانده وجودی در عدم راهی نمانده