دررفته

معنی کلمه دررفته در لغت نامه دهخدا

دررفته. [ دَرْ، رَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی ( در معنی فاعلی ) از دررفتن. رفته. شده. || درآمده. بدرون رفته. || فرار کرده. || پاره شده. تغییر یافته : کف فرش در رفته است. پی و پاچین دررفته. || کسر شده. کم شده. منها شده.یک خیک روغن رَغم دررفته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). منهای. مفروق : خرج دررفته دو هزار ریال برایش باقی مانده. || در اصطلاح عامه ، شانه خالی کرده.

معنی کلمه دررفته در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - در آمده بدرون رفته . ۲ - شانه خالی کرده . ۳ - پاره شده تغییر یافته : کف فرش در رفته است . ۴ - منهای مفروق : خرج در رفته دو هزار ریال برایش باقی مانده .

جملاتی از کاربرد کلمه دررفته

در قسمت پایانی کلاه قرمزی ۹۴ در تاریخ ۹۴/۱/۲۱ قوچ به عنوان عیدی از طرف بی‌بی معرفی شد. چیزی حدود ۱۰۵ بچّه دارد که عدد دقیقش «از شمار دررفته»، چون کلّه‌اش می‌خارد همه را شاخ می‌زند، راه پیمودنش پران‌پران و پوی‌پوی است، خوراکش دو پر ریحان و دو پر گشنیز کوهی است و اگر ترب هم گیر بیاورد «تا قلّه می‌رود»، گهگاه بیت‌هایی حماسی می‌خواند و پارسی‌گوی بدی نیست، چهره‌اش زخم دارد که پیدا نیست در «جنگ تربچگان» از گرگ خورده یا در ادامه همان جنگ از اژدها یا چون یکی از فرزندان را در آغوش داشته و سر فرزندش خاریده، زده!
ای جان برادر گاهی بر خاک دوستان گذشته گذری کن، و بر لوح مزارشان نگاه اعتباری نمای ساعتی به گورستان رو و تفکر کن که در زیر قدمت به دو ذرع راه چه خبر، و چه صحبت است و در شکافهای زهره شکاف قبر چه ولوله و وحشت است هم جنسان خود را ببین که با خاک تیره یکسان گشته و دوستان و آشنایان را نگر که ناله حسرتشان از فلک گذشته بین که در آنجا رفیقانند که ترک دوستی گفته و دوستانند که روی از ما نهفته پدران مایند مهر پدری بریده مادرانند، دامن از دست اطفال کشیده، طفلان مایند در دامن دایه مرگ خوابیده، فرزندان مایند سر بر خشت لحد نهاده، برادرانند یاد برادری فراموش کرده، زنان مایند با شاهد اجل دست در آغوش کرده و گردن کشانند، سر بر گریبان مذلت کشیده، سنگدلانند به سنگ قبر نرم و هموار گشته، فرمانروایانند در عزای نافرمانی نشسته، جهانگشایانند در حجله خاک در بر روی خود بسته، تاجدارانند، نیم خشتی بزیر سر نهاده، لشکر کشانند تنها و بی کس مانده، یوسف جمالانند، از پی هم به چاه گور سرنگون، نکورویانند در پیش آئینه مرگ زشت و زبون، نو دامادانند، به عوض زلف عروس، مار سیاه بر گردن پیچیده، نو عروسانند به جای سرمه، خاک گور در چشم کشیده، عالمانند، اجزای کتاب وجودشان از هم پاشیده، وزیرانند گزلک مرگ نامشان را از دفتر روزگار تراشیده، تاجرانند بی سود و سرمایه در حجره قبر افتاده، سوداگرانند سودای سود از سرشان دررفته، زارعانند مزرع عمرشان خشک شده، دهقانانند دهقان قضا بیخشان برکنده، پس خود به این ترانه دردناک مترنم شو:
گلهٔ دزدان کاز میدان دررفته بدند بازگشتند و نفس‌شان باز از حنجره شد
پس هر که ذکر خدا و فکر در عجایب قدرت او را ترک کند و مشغول نقل بی فایده شود، گو گناه نکرده باشد و لیکن سود بسیاری از دست او دررفته است.
عشق‌ست یکی جانی دررفته به صد صورت دیوانه شدم باری من در فن و آیین‌ش
زانکه من دررفته ام بسیار هم کرده ام چون تو بسی این کار هم