ددری

معنی کلمه ددری در لغت نامه دهخدا

ددری. [ دَ دَ] ( ص نسبی ) منسوب به ددر. || آنکه بیرون خانه دوست دارد. کودکی که میل دارد به کوچه و خیابان رود. || زن شایق به گردش در کوچه و بازار. زن که به خانه های کسان رود تباهکاری را. زن که به کار بد رود به خانه های غیر. زن بدعمل. زن تباهکار.

معنی کلمه ددری در فرهنگ معین

(دَدَ ) (ص نسب . ) ۱ - کودکی که میل دارد غالباً به کوچه و خیابان رود. ۲ - کنایه از: زنی که گاه گاه از خانه به در رود و با مردان بیگانه درآمیزد. ۳ - شخص هرزه و بدعمل .

معنی کلمه ددری در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کودکی که میل دارد غالبا به کوچه و خیابان برود . ۲ - زنی که گاه گاه از خانه بدر رود و با مردان بیگانه در آمیزد . ۳ - شخص هرزه و بد عمل .

جملاتی از کاربرد کلمه ددری

حقا که به بیهوده شود سرزنش از خلق گرچه ددری گشت و یا خود کلکی شد
بر نیاید با دل خودکام، صددریا شراب این خمار از آب شمشیر تغافل بشکند
باسحاب‌رحمتت‌جیحون شوددریای خشک با شرار خنجرت هامون شود دریای آب
مگر آنکس که واصل شددرین راه ازین یک نکته آنگه گشت آگاه
دستگیری فیضها دارددرین ظلمت سرا تا به دامان قیامت می کشد دوران خضر
چه فتنه‌هاست به نجوای صبحگاه نسیم که طفل غنچه به گهواره می‌کند ددری
پس هر وقت که بتصرف اکسیر شرع و تقوی صفت هوا و غضب در نفس باعتدال بازآمد که او را بخوددرین صفات تصرفی نماند الابشرع در نفس صفات حمیده پدید آید چون حیا و جود و سخاوت و شجاعت و حلم و تواضع و مروت و قناعت و صبر و شکر و دیگر اخلاق حمیده و نفس از مقام امارگی بمقام مطمئنگی رسد و مطیه روح پاک گردد و در قطع منازل و مراحل سفلی و علوی براق صفت روح را بمعارج اعلی علیین و مدارج قاب قوسین رساند و مستحق خطاب «ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» شود.این ضعیف عاجز گوید
بقدر عقل خوددریاب آن راز که تا یابی ز حق انجام و آغاز
نبض هر خاری که می جنبددرین صحرابگیر از گریبان فنا چون برق، دیگر سربرآر