دبق

معنی کلمه دبق در لغت نامه دهخدا

دبق. [ دَ ب َ ] ( ع مص ) برآغالانیده شدن بچیزی و جدا نشدن از آن و گویند: ما ادبقه ؛ ای ما اضراه. ( منتهی الارب ). دوسیدن. ملصق شدن. چسبیدن ( در تداول امروزی ) : و علی هذا النبات [اطرماله ] لزوجة تدبق بالید کالعسل. ( ابن البیطار ). || اندودن بدبق. ( دزی ج 1 ص 424 ).
دبق. [ دَ / دِ ] ( اِ ) چیزی است چسبنده مانندسریش که بدان شکار مرغ کنند. ( غیاث ). چیزی مانند سریشم که مرغان را بدان شکار کنند. ( ناظم الاطباء ). دِبق. ( منتهی الارب ). سریش. ( مهذب الاسماء ) ( غیاث ). چسبی است که بدرختان مالند برای شکار مرغان. از حبی چون نخود مدور و خشن که بر درخت بلوط باشد و آنرا مویز عسل و سپستان گویند پزند و فتیله ها کنند و بر درختان نهند و بدان مرغان بچفسند و بیاویزند : چنگ ایشان اندر وی جای گیرد. [چنگ مرغان اندر عنبر] چنانکه اندر دبق گیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). التدبیق ؛ به سریشی استوار کردن. ( زوزنی ). و رجوع به دِبق شود.
دبق. [ دِ ] ( اِ ) سریش. ( مهذب الاسماء ). دَبق. رجوع به دبق شود. سریشم که بدان مرغان را شکار کند. ( منتهی الارب ). گیاهی است که در ساقه و شاخه های برخی از درختان مانند امرود ایجاد شود. آنرا از درخت بلوط و سیب و امرود و درختی دیگر گیرند. ( مفاتیح ). داروش. طَبق. طِبق. حبی است برنگ و اندام زرشک و آنرا مویزج عسلی گویند بسبب آنکه چون بشکنند لعابی سفید و لزج مانند عسل از درون آن برآید گرم و خشک در دوم و جمیع ورمها را نافع بود و گویند کلمه عربی است. ( از برهان قاطع ). شجرةالدبق. عین السرطان. حمداﷲ مستوفی گوید: ثمره آن مانند نخود است و عصاره آن دبق است. ( نزهة القلوب ). مویزک عسلی. مویزج عسلی. ( بحر الجواهر ). شلم. صمغ درخت. ( زمخشری ). و هوشی یلتزق کالغراء یصاد به الطیر. ( زمخشری ). کشمش کولی به یونانی ایکسس و به لاطینی ویسکوم نامند. اقسوس. حکیم مؤمن در تحفه آرد: بفارسی مویزک عسلی و کشمش کاولیان نامند و آن دانه ای است از نخود کوچکتر و سبز مایل به سیاهی و در جوف او رطوبت چسبنده و دانه های بقدر خشخاش و گیاه او از درخت امرود و غیر آن متکون میشود و چندین شاخ از یک مکان میروید. برگش شبیه به برگ مورد لطیف و سبز نیمرنگ. در آخر دوم گرم و در اول خشک و با رطوبت فضلیه و جاذب از عمق بدن... - انتهی. صاحب اختیارات بدیعی گوید: اقسوس خوانند و آن دانه ای است مشابه زرشک و دانه مورد و عطاران شیراز آنرا مویز عسلی خوانند و چون بشکنند عسلی لزج بغایت چسبنده در اندرون بود بهترین وی تازه املس بود که لون اندرون وی کراثی بود ولون بیرون وی سیاهی که به سرخی زند و طبیعت وی گرم و خشک در سوم و گویند در دوم... -انتهی :

معنی کلمه دبق در فرهنگ معین

(دِ بْ ) [ ع . ] (اِ. ) سریشم ، دانة سبزرنگ سیاهی که بر تنة درختانی مانند امرود جا می گیرد. این دانه پس از خشک شدن ، پوستش درهم کشیده و تیره رنگ می شود که در میان آن مادة لزجی وجود دارد. در فارسی ، مویزه و مَویزک عسلی گویند.

معنی کلمه دبق در فرهنگ عمید

۱. = سپستان
۲. مادۀ چسبناکی که از میوۀ سپستان به دست می آید، مویزه، مویزک عسلی، مویزج عسلی، شیرینک، داروش، دارواش.

معنی کلمه دبق در فرهنگ فارسی

نام قصبه ای در مصر

معنی کلمه دبق در ویکی واژه

سریشم، دانة سبزرنگ سیاهی که بر تنة درختانی مانند امرود جا می‌گیرد. این دانه پس از خشک شدن، پوستش درهم کشیده و تیره رنگ می‌شود که در میان آن مادة لزجی وجود دارد. در فارسی، مویزه و مَویزک عسلی گویند.

جملاتی از کاربرد کلمه دبق

بدبق و بقیر و بکافور و مشک سرتنگ تابوت کردند خشک
تا بقای آدمی از روح حیوانی بود روح را از جوهر ذات تو بادا صدبقا
سر تنگ تابوت کردند خشک به دبق و به عنبر به قیر و به مشک
سر زخم آن دشنه کردند خشک به دبق و به قیر و به کافور و مشک