دبغ. [ دَ ] ( ع مص ) تقویت کردن. نیرومند ساختن : الکرفس یدبغ المعده. الحصرم یدبغ المعده و یقوی البدن. فان کان یرید دبغ المعدة التی ضعفت من الرطوبة. و هو دابغ للمعدة لمرارته و عفوصته. ( دزی ج 1 ص 423 ). دبغ. [ دَ ] ( ع مص ) پیراستن پوست را. ( منتهی الارب ). پاک کردن پوست. پیراستن جلد. دباغة. ( منتهی الارب ). پوست پیراستن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). دِباغ. ( منتهی الارب ). || رنگ سبز دادن جامه را. و فی الحدیث : دباغها طهورها. ( منتهی الارب ). دبغ. [ دِ ] ( ع اِ ) آنچه به وی پوست پیرایند. ( منتهی الارب ). آنچه بدان پوست پیرایند یعنی دباغی کنند پوست را. آنچه بدان پوست نرم کنند پیراستن را. دِبغَة.
معنی کلمه دبغ در فرهنگ معین
(دَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - پیراستن پوست . ۲ - رنگ سبز دادن جامه را. (دِ ) [ ع . ] (اِ. ) آن چه با آن پوست را پیرایند.
معنی کلمه دبغ در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - گیاهی است که در ساقه و شاخه های برخی از درختان مانند امرود ایجاد میشود . مویزک عسلی داروش . ۲ - چیزی مانند سریشم که بدان مرغان را شکار میکنند . آنچه به وی پوست پیرایند
معنی کلمه دبغ در ویکی واژه
پیراستن پوست. رنگ سبز دادن جامه را. آن چه با آن پوست را پیرایند.
امهرسپندان به کمک نریسه ایزد و ایزد بانو دوست روشنان او را از جهان تاریکی رها کردند و او به دیار پدر خود، زروان بازگشت. او نیای تمام انسانها محسوب میشود. هرمزدبغ در دین مانی نماد ازلی روح در اسارت ماده است و در ادبیات مانوی نماد انسان دربند جهان خاکی است.
نه روزی راست بنشستم نه یک شب شادبغنودم نه بر امید آن کاخر مگر زین کار برسودم
زمانی که شهریار تاریکی که به صورت بیکرانه در جنوب سرزمین روشنایی قرار داشت به جهان نورانی چشم طمع دوخت، شهریار روشنایی یا همان زروان، مادر زندگی را پدیدآورد و از او انسان نخستین یعنی هرمزدبغ را آفرید تا رهبر سپاه روشنی برابر تاریکی باشد. هرمزدبغ نیز از وجود خود پنج فرزند ساطع کرد که همان امهرسپندان باشند. در نبردی که میان هرمزدبغ و خدای تاریکی صورت گرفت او شکست خورد و به اسارت تاریکی رفت و مدهوش بر روی خاک افتاد. اینگونه بود که ظلمت رگههای نور را یافت و جهان تاریک جسمانی دارای فروزههای نور که ناشی از وجود هرمزدبغ و امهرسپندان است، شد.