معنی کلمه داستان شدن در لغت نامه دهخدا
به ایران و توران بر راستان
شد آن شهر خرم یکی داستان.فردوسی.از مردمی میان مهان داستان شدی
جز داستان خویش دگر داستان مخوان.فرخی.بدوستان و به بیگانگان به آب طمع
بسان اشعث طماع داستان شده ای.ناصرخسرو.تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب
چون در عجم کرامت تو داستان شده.خاقانی.داستان شد عشق مجنون در جهان
از جهان این داستان خواهم گزید.خاقانی.گفت زینهار که من بعد از این همان گویم مشورت من آن است که خراب کنند [ سرای کسری را بمداین ] تا داستان نشود که امیرالمؤمنین از تخریب خانه ای عاجز بود. ( تاریخ طبرستان ).