داریکه
معنی کلمه داریکه در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه داریکه
جهانداریکه گر حفظش نگشتی راعی و حامی نماندی در جهان امروز بر جا اشتر و حجره
آن جهانداریکه دین و ملک را گر بیش از این کار بی سامان و جمعیت پریشان یافتند
عالم اگرچه خانه ایست پراز نقش و نگار عالم را آئینه ایست خالی از زنگ و غبار هر نیک و بدی که درآن نمایانست صورتیست که در باطن تو پنهانست چشمی که بی عیب است نظر بعیب این و آن نکند دلی که لاریب است آلوده شک و گمان نشود این پرده که تورا برچشم است موجب دلتنگی و خشم است و این شجر پنداریکه در دل کاری ثمرش همه ذلتست و خواری پرده بردار تا از عیب برهی پنداربگذار تا از ریب بجهی چون چنین کردی عارف یقین گردی آنگه هر ذره که تو را در نظر آید مهریست که از مطلع انوار بر آید و هر فکری که تو را در دل روی نماید خزانه اسرار را دربگشاید نه نقش بینی و نه نگار نه زنگ بینی و نه غبار خالص شوی از هر رنگی رسی بعالم یکرنگی.
رسد تا آنکه سیرش بر نهایت بمقداریکه بودش در بدایت
جهانداریکه خشم او بخارا در زند آتش شهنشاهی که تیغ او برآرد آتش از خارا
سپهداریکه گاه حمله بی قیل بود چون پشه عاجز پیش او پیل
احسن الملکست پنداریکه از شعر ادیب تحفه اندر درگه فرخنده دستور آورد
اگر خواهی که زبان طلسمات هندسی و مقلوبات بدانی، و جای رسی که نه کافر باشی ونه مؤمن؛ و سر آن داریکه با من موافقت کنی، و نصیب خود بیندازی، و از خودی خود بیرون توانی آمدن تا آگاه این راز شوی، ولایق شنیدن این کلمات شوی. دانم که گوی: بلی؛ اما باتوگفتهام که مخاطب تویی، اما مقصود، مخاطبان غایباند که خواهند پس از ما آمدن که فواید عجیب را در کتاب ما بدیشان خواهند نمودن که «الشّاهِدُ یَرَی مالایَرَی الغائبُ» این مقام باشد. در این مقام تا غایب نشوی، حاضر نباشی؛ و تا حاضر نباشی، غایب نشوی.
نظر ز آن نوغزال ایدل به بیداری تو میپوشی تو پنداریکه بیداری ولی در خواب خرگوشی
ای خداوندی که ناوردت فلک از بن عدیل ای جهانداریکه ناوردت جهان از بن نظیر