داربو. ( اِخ ) گاستن داربو . ریاضی دان فرانسوی که در شهر نیم متولد شده است ، بین سالهای 1842 و 1918 م. زیسته و کار اصلی اوبیشتر در محاسبات هندسی «بینهایت کوچک » بوده است. داربو. ( اِ مرکب ) چوب عود است که بهر بخورش سوزند. ( برهان ). رجوع به داربوی شود.
معنی کلمه داربو در فرهنگ معین
(اِمر. ) عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند.
معنی کلمه داربو در فرهنگ فارسی
چوب عود
معنی کلمه داربو در ویکی واژه
عود، داروی خوشبو که در آتش ریزند.
جملاتی از کاربرد کلمه داربو
زدوشت دوش برخورداربودم دلم امشب هوای دوش دارد
خبر دارند از دیداربودت همی یابند کلّی مر نمودت
از اماجد فضلا و از اکابر علمای عالی مقداربود. عمادالدین زنگی دیوان انشاء و سر رشتهٔ خود را به وی تفویض فرمود. آخر به ترک خدمت دیوان و قربت سلطان مذکور گفته و طریقهٔ فقرو فنا پذیرفته. در زاویهٔ عزلت منزوی وناهج اخروی شد. خوارزمشاه و ملک مازندران به وی اظهار اخلاص مینمودند. تیمّناً این رباعی از او نوشته شد:
با غم دلداربودن لذت دیدار دارد
چنان که جنبش نبض قلم ز گفتارست حیات من به سخنهای آبداربود