دادگی

معنی کلمه دادگی در لغت نامه دهخدا

دادگی. [ دَ / دِ ] ( حامص ) حالت و چگونگی داده. صفت داده.

معنی کلمه دادگی در فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی داده

جملاتی از کاربرد کلمه دادگی

آن همه آزادگی وین همه دلدادگی حیف که غالب ز خویش بی خبر افتاده است
گرفتند با نیزه و تیغ و تیر به چرخ اندر آمد غو دادگیر
جهان دادخواهست و شه دادگیر ز داور نباشد جهان را گزیر
ماییم و خاکساری و عجز وفتادگی دستی به سر ز دست دل از دست دادگی
شه از دل‌دادگی در بر گرفتش قدم تا فرق در گوهر گرفتش
در وفاداری و دلدادگی و جانبازی آنچه گویند در این باره دو صد چندانیم
آئنیاس و دیدون شاهبانوی کارتاژ سرمست از دلدادگی با یکدیگر عشق می‌ورزند. آئنیاس از ادامهٔ سفر منصرف می‌شود و این خبر به ژوپیتر می‌رسد. ژوپیتر آئنیاس را باز به سوی ایتالیا و پادشاهی موعود می‌خواند. آئنیاس بی‌درنگ کارتاژ را ترک می‌کند و دیدو ملکه کارتاژ خود را می‌کشد. این چنین دشمنی دیرینه روم و کارتاژ آغاز می‌شود.
گوئیم خضوع اندر نماز بسه رویست یکی اندر ایستاد گیست که خضوع کند بدانچه چشم آنجا افگند که سجده خواهد کردن و سوی چپ و راست ننگرد و آن دلیل است بر گردن دادگی مومن مر دلیل خویش را بسوی حق و نانگریستن او سوی مخالفان حق و دیگر خضوع از نماز گزار رکوع است که آن خویشتن فرو گذاشتن است و آن دلیل است بر خویشتن دادگی مومن مر اساس را اندر دور بزرگ و مر حجت جزیره را اندر دور خرد که رکوع مرتبت ایشانست و سه دیگر خضوع از نماز کن سجده کردنست و آن دلیل است بر گردن دادن مومن مر امام را اندر دور کهین و مر ناطق را اندر دور مهین و آن غایت خضوع است که خویشتن را با خاک راست کنی و نیز گوئیم که مومن چون سجده بخویشتن کند بنماید که من نخست خاک بودم بجسد خویش و نیز بنماید که نخست من مر ناطق را اجابت کردم که منزلت سجده او راست و چون سر از سجده بر دارد راست بنشیند که خدایتعالی مرا از خاک بر آورد و مردم گردانید و نیز بنماید که چون اساس مرا باز خواند از شناختن او مر ناطق را بحق بشناختم و چون دیگر بار سجده کند بنماید که من بجسد پس از زندگی طبیعی بخاک باز خواهم شدن بمرگ جسمانی و نیز بنماید که پس از آنکه اساس مرا بمنزلت بزرگ ناطق شناسا کرد بطاعت او باز گشتم و چون دیگر باره سر از سجده بر دارد بنماید که پس از مرگ جسمانی مرا بر انگیخته است و نیز بنماید که چون ناطق را بمعرفت حق شناختم از ناچیز شدن رسته شدم و زنده ماندم.
زآنکه کار جمله شان دل دادگیست سرنگونساری و کار افتادگیست
تلخ‌کامی بین که در میخانه دلدادگی بود پر خون جگر هرجا سبویی یافتم
تاج‌الدین احمد گنجوی مشهور به پورخطیب، ابن خطیب شاعر پارسی‌گوی سده ۶ق است. بیشتر شهرت پورخطیب گنجوی مرهون ازدواج و آمیختگی زندگی او با مهستی گنجوی است. داستان این دلدادگی را جوهری زرگر به نظم آورده‌است. جوهری در این منظومه رباعیات و قطعاتی را که پورخطیب و مهستی دربارهٔ یکدیگر می‌سرودند، به صورت مشاعره گردآوری کرده، و سپس در باب هر یک، حکایتی آورده‌است. پورخطیب احتمالاً در خانواده ای اهل شعر و ادب تربیت یافته و خطیب گنجوی از شاعران سده ۶ق، به احتمال زیاد پدر او بوده‌است.
شه دلداده چون مجنون او شد ز بس دلدادگی در خون او شد
قلهٔ کوه اورست بالاترین نقطه از سطح دریا است اما قلهٔ چیمبورازو دورترین نقطهٔ سطح از مرکز زمین است.پس از چیمبورازو، اوآسکاران با فاصلهٔ اندکی در رتبهٔ دوم قرار دارد. این پدیده به دلیل شکل خاص کرهٔ زمین است که در ناحیهٔ استوا، ضخیم‌تر است (دارای شکم دادگی است).
این فیلم روایتگر عشق میان دو زن همجنسگرا است که در قالب تصاویری بی‌پرده و صریح نشان داده می‌شود. فیلم، دختر جوانی به نام «ادل» (با بازی ادل اگزارکوپولوس) را به تصویر می‌کشد که اگرچه در ظاهر از نظر جنسی به مردان تمایل دارد، اما پس از آشنایی با دختری به نام «اما» (با بازی لئا سدو) به او دل می‌بازد. «زندگی ادل» روایتگر این دلدادگی و چگونگی به وجود آمدن فاصله تدریجی میان این دو دختر است.
او ابتدا نوشته‌هایش را با ماشین تایپ می‌کرد و بعدها این کار را با واژه پرداز کامپیوتری انجام می‌داد و همه چیز را فقط یک بار از نو می‌نوشت. به قول خودش: «اینکه فقط یک بار نوشته‌هایم را باز نویسی می‌کنم از سر خودبینی نیست، بلکه مطالب زیادی وجود دارد که می‌خواهم آن‌ها را بنویسم و اگر با دلدادگی به نوشته‌ای بچسبم ابداً نمی‌توانم چیزی بنویسم.»
سیارهٔ زهره در ادبیات فارسی از اهمیت بالایی برخوردار است. این سیاره نماد عشق و دلدادگی و نیز معروف به سیارهٔ نوازنده است و صاحب آن خداوند عشق است. از داستان‌های آن می‌توان به داستان نظامی گنجوی یا داستان ایرج میرزا اشاره کرد.