خیبت

معنی کلمه خیبت در لغت نامه دهخدا

خیبت. [ خ َ ب َ ] ( ع اِمص ) خسران. زیان کاری. ( یادداشت مؤلف ). خیبة. || نومیدی. ناکامی. ناکامروایی. ( یادداشت مؤلف ) : کفشگر در معرض تعارض دو حال سر تفکر بگریبان حیرت فرو برد حال قدیم از سفاهت و بدیها او را ترهیب و تهدید می نماید و غریمت خود یاد می کند خیبت و نومیدی مقرر می کند... ( از ترجمه محاسن اصفهان ). خیبت و نومیدی مقرر شد. ( از ترجمه محاسن اصفهان ).
خیبة. [ خ َ ب َ ] ( ع مص ) ناامید گردیدن. || زیان کار شدن. || کافر و ناسپاس گردیدن. || نرسیدن بمطلوب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خیبة. [ خ َ ب َ ] ( ع اِمص ) نومیدی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
- امثال :
الهیبة خیبة ؛ چون بترسی بنومیدی بازگردی. ( منتهی الارب ).
- خیبة لزید ؛ دعای بد است مر زید را. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه خیبت در فرهنگ معین

(خَ یا خِ بَ ) [ ع . خیبة ] (اِمص . ) ۱ - ناامیدی . ۲ - زیانکاری .

معنی کلمه خیبت در فرهنگ عمید

۱. ناامیدی.
۲. زیان کاری.

معنی کلمه خیبت در فرهنگ فارسی

( مصدر ) نا امید گردیدن . ۲ - ناسپاس گشتن کافر شدن . ۴ - ناکامی ناامیدی . ۵ - زیانکاری .

معنی کلمه خیبت در ویکی واژه

ناامیدی.
زیانکا

جملاتی از کاربرد کلمه خیبت

ز آفتاب به خیبت متاب رخ اهلی که بر تو نیز فتد سایه کرم خوشباش
رحمت عمیم خاطر اقدس که حاوی هر نفس وشامل هر کس است جانب محرومان غایب گرفت و انصاف فرمود که باری چون الم مهجوری دارند ستم محرومی نبینند و با رنج و عذاب غیبت در ستر و حجاب خیبت نمانند؛ لاجرم باملای کتابی مبین اشارت رفت که موضوع آن نفس وجود همایون باشد ودر خور افهام خلق، اعلام رمز خفی کند و اعلان کنز مخفی نماید، محرمان غافل را مایة هوش شود و محرومان غایب را آویزه گوش.
«وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا» کفار مکه را و صنادید قریش را شگفت آمد که کوس دولت نبوّت و رسالت بر درگاه مهتر عالم فرو کوفتند از سر سبکساری و طیش خود گفتند: چونست این که از همه عالم کلاه نبوّت و افسر رسالت بر سر یتیم بو طالب نهادند! آن شوربختان و بدبختان و بدروزان ندانستند که آن را که عنایت قدم و الطاف کرم در پیشگاه دولت دین بنشاند، اگر عالمیان خلاف آن خواهند جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که سیاست و سطوت عزّت از بساط دین بیفکند، اگر جهانیان ضدّ آن خواهند جز جهالت صفت ایشان نبود، ای مشتی جاهلان بیحرمت خود را چه عشوه دهید در کار این مهتر عالم؟ نمیدانید که بارگاه عزّ و رفعت بر درگاه اوست، این عالم فانی نظرگاه اوست و آن عالم باقی جلوه‌گاه اوست، درین عالم سنّت جماعت اوست، در ان عالم توقیع شفاعت اوست، امّا دیده شما مدبران دیده تهمت آلودست کحل اقبال ازل بدو نرسیده، و جمال و کمال این مهتر بدیده‌ای بتوان دید که روشن کرده صبح قبول ازل بود و سرمه کشیده کحل نور حقّ بود.
و چون این نوع که در آن شروع خواهد رفت علم است بدانکه نفس انسانی را چگونه خلقی اکتساب توان کرد که جملگی افعالی که به ارادت او ازو صادر شود جمیل و محمود بود، پس موضوع این علم نفس انسانی بود از آن جهت که ازو افعالی جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب ارادت او، و چون چنین بود اول باید که معلوم باشد که نفس انسانی چیست و غایت و کمال او در چیست و قوتهای او کدام است، که چون آن را استعمال بر وجهی کنند که باید، کمالی و سعادتی که مطلوب آنست حاصل آید. و آن چیز که مانع او باشد از وصول بدان کمال و بر جمله تزکیه و تدسیه او که موجب فلاح و خیبت او شود کدامست، چنانکه فرموده است عز اسمه، و نفس و ما سویها، فألهمها فجورها و تقویها، قد أفلح من زکیها، و قد خاب من دسیها.
گاهی رسد بخیبت فرزانگان مثال گاهی بود ببهره دیوانگان برات
از بهر آنکه از عیسی هیچ طاعت و عبادت نیامده بود و ربّ العزّة او را نبوت داد. تا بدانی که ربّ العزّة آن را که نواخت و کتاب و حکم و نبوّت داد، بفضل خود داد نه بعلت طاعت، و آن را که رقم سعادت کشید و اهل محبّت گردانید، بلطف و عنایت خود گردانید نه بوسیلت عبادت. آن را که قدم بر بساط تقدم ثابت کرد اگر جهانیان خواهند که خلاف آن بود جز خیبت نصیب ایشان نبود، و آن را که بسیاط سیاست از بساط دین بیفکند اگر عالمیان خواهند که بضدّ آن پیدا کنند نتوانند.
وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ مستقر و متاع گیتی است، قرارگاه و معیشت. و حِینٍ مرگ است و قیامت، گیتی بخلق سپرد و خلق را بمرگ سپرد، میگوید شما را در زمین است قرارگاهی و معیشتی، هر کس را تا مرگ و خلق را تا قیامت و اصل متاع منفعت است، چنانک گفت جَعَلْناها تَذْکِرَةً وَ مَتاعاً لِلْمُقْوِینَ مَتاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعامِکُمْ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَکُمْ، غیر مسکونة فیها متاع لکم و منه متعة المطلقة، و المتاع الآلات ینتفع بها کقوله تعالی ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ و اصل حین هنگام است، چنانک گفت حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ پس آن هنگام باشد که قیامت بود چنانک درین آیت گفت وَ مَتاعٌ إِلی‌ حِینٍ. و باشد که مرگ خواهد، چنانک گفت أَثاثاً وَ مَتاعاً إِلی‌ حِینٍ. بعضی علما گفتند که اللَّه تعالی آدم را از بهشت آن روز بیرون کرد که با فریشتگان میگفت إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً آدم که در زمین خلیفه می‌بایست که باشد در بهشت چون بماندی؟ و خبر درست است از مصطفی (ع) که گفت: التقی آدم و موسی فقال موسی یا آدم «انت ابونا خلقک اللَّه بیده و نفخ فیک من روحه، و اسجد لک ملائکته خیبتنا و اخرجتنا من الجنّة.»
زان سپس امید خیر از دل مدار ناله ی واخیبتاه از دل برآر
قوله: «فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلی‌ شَجَرَةِ الْخُلْدِ» یعنی علی شجرة ان اکلت منها بقیت مخلّدا. «وَ مُلْکٍ لا یَبْلی‌» لا یبید و لا یفنی. «فَأَکَلا مِنْها» ای من الشجرة. «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» انکشفت لهما عوراتهما، و کانت مستورة عن اعینهما. و قیل عوقبا بازالة السّتر عنهما و کشف ما کانا یستران به من اللباس فی الجنّة. «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما» ای اقبلا و جعلا یلصقان علیهما من ورقة تین الجنة یستران به عوراتهما. «و عصی آدم ربه باکل الشجرة فغوی» ای فعل ما لم یکن فعله، و قیل اخطأ طریق الحق و ضلّ حیث طلب الخلد باکل ما نهی عن اکله، فخاب و لم ینل مراده، و قال ابن الاعرابی: فسدّ علیه عیشه و صار من العزّ إلی الذلّ، و من الرّاحة الی التعب. قال ابن قتیبة: لم یکن ذنب آدم من اعتقاد متقدّم و نیة صحیحة فنحن نقول و عصی و غوی، کما قال اللَّه، و لا نقول آدم عاص و غاو کما تقول لرجل قطع ثوبه و خاطه قد قطعه و خاطه، و لا تقول هو خیّاط حتی یکون معاودا لذلک الفعل معروفا به. و فی الخبر الصحیح عن ابی هریره قال: قال رسول اللَّه (ص): «احتج آدم و موسی، فقال موسی یا آدم انت ابونا خیبتنا و اخرجتنا من الجنّة فقال آدم انت موسی اصطفاک اللَّه بکلامه و خط لک التّوراة بیده أ تلومنی علی امر قدّره اللَّه علی قبل ان خلقنی باربعین سنة؟ فحجج آدم موسی، و فی روایة اخری قال آدم بکم وجدت اللَّه کتب التوریة قبل ان اخلق؟ قال موسی باربعین سنة. قال آدم، فهل وجدت فیها، فعصی آدم ربّه فغوی؟ قال نعم، قال ا فتلومنی علی ان عملت عملا کتبه اللَّه علیّ ان اعمله قبل ان یخلقنی باربعین سنة؟ قال: رسول اللَّه (ص) «فحجج آدم موسی».