خُنُک
معنی کلمه خُنُک در لغت نامه دهخدا

خُنُک

معنی کلمه خُنُک در لغت نامه دهخدا

خنک. [ خ ُ ن ُ ] ( صوت ) خوشا. خوشا بحال. طوبی. نیک و خرم باد. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خنک آن کسی را کز او رشک برد
کسی کو به بخشایش اندربمرد.ابوشکور بلخی.پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر تو اندر کافری بهترین مسلمانان... را کشتی باز به مسلمانی بدترین کافران را کشتی. ( ترجمه طبری بلعمی ).
خنک آنکه آباد دارد جهان
بود آشکارای او چون نهان.فردوسی.همه دادگر باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده و بردبار.فردوسی.بدانش ز یزدان شناسد سپاس
خنک مرد دانا و یزدان شناس.فردوسی.این عطا دادن دائم خوی پیغمبر ماست
خنک آن کس کو را خوی پیغمبر ماست.فرخی.رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر
خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر.فرخی.خنک آن کو را از عشق نه ترس است و نه بیم.فرخی.شب سیاه مر او را تمام یاری داد
خنک کسی که مر او را تمام باشد یار.فرخی.بوسهل مرا بخواند و گفت : خنک بونصرمشکان که در عز کرانه شد. ( تاریخ بیهقی ).
سگ درین روزگار بی فرجام
بر چنین مهتری شرف دارد
در قلم داشتن فلاح نماند
خنک آن را که چنگ و دف دارد.معین الملک.بد و نیک را هر دو پاداشن است
خنک آنکه جانش از خرد روشن است.اسدی.خنک مردداننده رای مند
به دل بی گناه و به تن بی گزند.اسدی ( گرشاسب نامه ).علی و عترت اویست مر آنرا در
خنک آن را که درین ساخته دار آید.ناصرخسرو.گر تو بدست عقل اسیری خنک ترا.ناصرخسرو.مالک دینار گفت : خنک کسی را که چنان غله بود که کفایت باشد. ( کیمیای سعادت ).محمد واسع گفت : نه خنک کسی که بامداد و شبانگاه گرسنه بود و از حق تعالی بدان خشنود. ( کیمیای سعادت ).
به هر کسی ز من این دولت ثنا نرسد
خنک تو کاین همه دولت مسلم است ترا.خاقانی.فرخ و روشن و جهان افروز
خنک آن روز یاد باد آن روز.نظامی.ای خنک آن دم که جهان بی تو بود
نقش تو بیصورت و جان بی تو بود.نظامی.ای خنک جان عیش پرور تو
کز چنین فتنه دور شد سر تو.

معنی کلمه خُنُک در فرهنگ معین

(خُ نُ ) (شب جم . )خوشا، آفرین .
(خُ نَ )(ص . ) ۱ - سرد مطبوع . ۲ - خوب ، خوش .

معنی کلمه خُنُک در فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ گرم] دارای سرمای ملایم و مطبوع: آب خنک.
۲. [عامیانه، مجاز] خجسته، خوب وخوش: نیک وبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی: ۵۲ ).
۳. (طب قدیم ) دارای طبیعت سرد.
۴. [مجاز] ناپسند: رفتار خنک.

معنی کلمه خُنُک در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) سرد مطبوع هوای خنک . ۲ - خوب خوش نیک . ۳ - تر تازه . ۴ - صفت تحسین را رساند خوشا . نیکا . حبذا . خنکا .
دهی است از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج و بادام و انگور و انجیر .

معنی کلمه خُنُک در دانشنامه عمومی

شهر خنک ( به فرانسوی: Genk ) در شهرستان اسلت در استان لمبورگ در منطقه فلاندری در کشور بلژیک واقع شده است.
معنی کلمه خُنُک در فرهنگ معین
معنی کلمه خُنُک در فرهنگ عمید
معنی کلمه خُنُک در فرهنگ فارسی
معنی کلمه خُنُک در دانشنامه عمومی

معنی کلمه خُنُک در ویکی واژه

(اصفهانی، نگارش گویش‌نما) خنک

جملاتی از کاربرد کلمه خُنُک

این نه دردیست که بی دوست بود درمانش خُنُک آن جان که نصیبی بود از جانانش
گفته گروهی که به صحرا درند کای خُنُک آنان که به دریا درند!
گفتم خوشا هوایی کز بادِ صبح خیزد گفتا خُنُک نسیمی کز کویِ دلبر آید
ای خُنُک آن شب که جهان بی تو بود نقش تو بی‌صورت و جان بی‌تو بود
خُنُک جانی که او از حق خبر داشت قدم بر امر حق بنهاد و برداشت
ای خُنُک آن تشنه کاندر آفتاب می‌نخواهد از خضر یک جام آب
همچو شاشه سبک، چو شیشه تُنُک همچو شبهای دی دراز و خُنُک
خُنُک آن گِل که گرچه یافت تابی ولیکن کوزه شد از بهرِ آبی
به دریا کند موج ابرو تُنُک که چون زهد خشک است و خشکی خُنُک
خُنُک آن قماربازی که بباخت آ‌نچه بودش بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر