خوص

معنی کلمه خوص در لغت نامه دهخدا

خوص. ( ع اِ ) برگ خرما. ( مهذب الاسماء ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). برگ خرما بافته شده یا غیربافته. ( یادداشت مؤلف ). || برگ درخت مقل و نارجیل و امثال که دراز و باریک باشد. ( از تحفه حکیم مؤمن ). || برگ کاکااو. ( ناظم الاطباء ).
خوص. [ خ َ وَ ] ( ع مص ) فرورفتن چشم به مغاک. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

معنی کلمه خوص در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِ. ) برگ درخت خرما.

معنی کلمه خوص در فرهنگ فارسی

( اسم ) برگ درخت خرما .
فرو رفتن چشم بمغاک

معنی کلمه خوص در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خُوص‏ به ضم خاء چیزی که از آن در بافت حصیر استفاده می کنند.از آن به مناسبت در باب تجارت و اطعمه و اشربه سخن گفته‏اند.
خُوص برگ درخت خرما می باشد.
احکام خُوص
بافندگی از شغلهای مکروه است.
برخی گفته‏اند: مراد از بافندگی عمل ریسیدن و تابیدن است، مانند تابیدن پنبه و تبدیل آن به نخ. از این رو، بافتن حصیر از برگ درخت خرما و مانند آن مصداق بافندگی نخواهد بود و در نتیجه مکروه نیست؛ بلکه طبق روایتی، بافتن حصیر از برگ درخت خرما از شغلهای انبیا و اولیا علیهم السّلام شمرده شده است.
خلال کردن با برگ درخت خرما مکروه است.

معنی کلمه خوص در ویکی واژه

برگ درخت خرما.

جملاتی از کاربرد کلمه خوص

ابو الخوص (به عربی: أبو الخوص) یک روستا در سوریه است که در ناحیه سراقب واقع شده‌است. ابو الخوص ۸۹۹ نفر جمعیت دارد.
«وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» نزلت فی المؤلّفة و هم عیینة بن حصن الفزاری و الاقرع بن حابس و ذو وهم و ذلک انهم اتوا النّبی (ص) قبل ان اسلموا و عنده صهیب و خباب و عمّار و عامر بن فهیرة و مهجع و ابو ذر و سلمان الفارسی، و علی سلمان شملة قد عرق فیها و بیده خوصة یشقّها ثمّ ینسجها، فقال عیینة اما یوذیک یا محمّد ریح هؤلاء فو اللَّه لقد آذانا ریحهم، ثمّ قال نحن سادات مضر و اشرافها فان اسلمنا اسلم النّاس و ان ابینا ابی النّاس و ما یمنعنا من اتّباعک الّا هؤلاء فنح هؤلاء حتّی نتّبعک او اجعل لنا مجلسا و لهم مجلسا، فانزل اللَّه تعالی: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ» الآیة... و قد مضی فی سورة الانعام. و قال قتادة هذه الآیة مدنیّة و قد نزلت فی اصحاب الصفّة و کانوا سبع مائة رجل فقراء فی مسجد رسول اللَّه (ص) و لزموه لا یرجعون الی تجارة و لا الی زرع و لا الی ضرع، یصلّون صلاة و ینتظرون اخری فلمّا نزلت هذه الآیة اتاهم رسول اللَّه (ص) فقال: المحیا محیاکم و الممات مماتکم مرحبا بالذین امرت ان اصبر نفسی معهم فجلس الیهم و کان بعد ذلک یأتیهم و یجلس الیهم و کانوا یسمون اضیاف الاسلام و سمّیت الصّوفیّة فی احدی المقالتین بهم و اصله صفیّ فادرکت الضمّة الواو.
گفت: «ما تَعْبُدُونَ» انتما و من علی دینکما من دون اللَّه، «إِلَّا أَسْماءً» لا طائل تحتها و لا معانی فیها، «سَمَّیْتُمُوها» آلهة، «أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها» ای بعبادتها، «مِنْ سُلْطانٍ» من حجّة و برهان لا فی کتاب و لا علی لسان رسول. و قیل ما انزل لمعبود غیره حقّا و لا جعل لعابد غیره عذرا. این آیت دلیل است که اسم و مسمّی یکی است، نام و نامور. فانّهم کانوا یعبدون الشّخوص المسمّاة و قال فی موضع آخر «أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ» آن گه گفت: «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» ای ما القضاء و القدر و الامر و النّهی فی الخلق الّا للَّه و قد امر خلقه ان یعبدوه وحده و لا یعبدوا معه غیره، «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» ای المستقیم القیّم فعیل من قام الشی‌ء اذا استقام، «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» ما للمطیعین من الثّواب و العاصین من العقاب. و فی الحدیث انّ رسول اللَّه (ص) قال: لا یزال الدین واصبا ما بقی من النّاس اثنان.
«وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» خطاب با مصطفی است (ص) و مراد وعید ظالمانست، «إِنَّما یُؤَخِّرُهُمْ» عامّة قرّاء بیا خوانند مگر عباس از ابو عمرو که وی «نؤخرهم» بنون خواند و در هر دو قراءت فاعل تأخیر اللَّه است جلّ و علا و تفخیم در نون بیشتر بود الا آنک «یؤخرهم» بیا که قراءت عامّه است فعل در آن مسند است با ضمیر اسم اللَّه که از پیش گفت: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا» و تقدیر چنان بود که «انما یؤخرهم اللَّه» و هذا اولی لموافقة ما قبله، و قوله: «یؤخرهم» ای یؤخر عذابهم و یمهلهم، «لِیَوْمٍ» ای لمجی‌ء یوم، «تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصارُ» ای تذهب فیه ابصار الخلائق الی الهواء حیرة و دهشة. و قیل شخوصها ان تتحیر فلا تغتمض من هول ما تری فی ذلک الیوم. می‌گوید از حیرت و دهشت و هول قیامت چشمهاشان در هوا نگران، متحیر بمانده که از هول و بیم می‌وا ننگرند، همانست که جای دیگر گفت: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا».
وزین سوگران کرد اخوص رکاب سوی کوه آتش بیامد چوآب
از آنان کشان بود فرجام نیک دلیری که اخوص بدش نام نیک
بوبکر وراق ٭ گوید: کل ذکر لایکون منتجة عن وجد فهو کثوب معار. و قال الواسطی ٭ الذکر شخوص القلب الی الحق. قال ذوالنون ٭ الذکر جود المذکور. و قال النصر ابادی ٭ حقیقة الذاکران یغیب الذاکر عن ذکره بمشاهدة المذکور، ثم یغیب بمشاهدته فی مشاهدته، فیکون حقاً شاهداً حقاً. قال الشیخ الاسلام: الذکر مشتمل علی کل شیئی من هذا العلم، انشدنا الامام للجنید ٭:
چه بنشینم چه برخیزم قعودی لک قیامی لک ترا ام نیستم خود را شخوصی لک مقامی لک
و روی انّ اعرابیّا قال یا رسول اللَّه هل فی الجنّة من سماع؟ قال: نعم یا اعرابی انّ فی الجنّة لنهرا حافتاه الأبکار من کلّ بیضاء خوصانیّة یتغنین باصوات لم تسمع الخلائق بمثلها قط، فذلک افضل نعیم اهل الجنّة.
و قوله: «فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ» فی هی ثلاثة اوجه: «احدها انّها کنایة عن الأبصار ثمّ اظهر الأبصار بیانا، معناه فاذا الأبصار شاخصة، ابصار الذین کفروا. و الثّانی ان هی تکون عمادا کقوله: «فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ». و الثالث ان یکون تمام الکلام عند قوله: «هِیَ» و لهذا وقف بعض القرّاء علی هی کانّه جعلها کنایة عن السّاعة، یعنی: فاذا هی قائمة ای من قربها کانّها حاضرة ثم ابتداء فقال شاخصة ابصار الّذین کفروا علی تقدیر خبر الابتداء، مجازها ابصار الّذین کفروا شاخصة و شخوصها امتدادها فلا تطرف من شدّة ذلک الیوم و هو قوله یقولون: «یا وَیْلَنا قَدْ کُنَّا فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذا» ای لم نعلم انّه حقّ «بَلْ کُنَّا ظالِمِینَ» لأنفسنا بترک الایمان به.
گفته‌اند: سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود، و گفته‌اند: سفر وی از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدی و بلاد ترک باز بریدی تا بزمین صین، آن گه سوی راست از جانب مطلع آفتاب برگشتی بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وی بود، یک چند آنجا مقام کردی و زانجا بامداد برفتی و شبانگاه به شام بودی بمدینه تدمر و مستقرّ و مسکن وی تدمر بود، کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فی صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام: