خوشیدن

معنی کلمه خوشیدن در لغت نامه دهخدا

خوشیدن. [ دَ ] ( مص ) خشکیدن. خشک شدن. ( ناظم الاطباء ) :
نشد هیچکس پیش جویا برون
که رگشان بخوشید گویی ز خون.فردوسی.بفصل ربیع میان آن آبگیر همچون بحیره باز بخوشد. ( فارسنامه ابن بلخی ).
به کآبله را ز طفل پوشند
تا خون بجوش را بخوشند.نظامی.|| منقبض شدن. منقلص شدن. در هم کشیده شدن. ترکیدن از خشکی. ( ناظم الاطباء ). پژمریدن. ( یادداشت مؤلف ): ذنبه ؛ خوشیدن لب از تشنگی. ( منتهی الارب ). || چین دار شدن. || فراهم آوردن. جمع کردن. || سوختن و برشته شدن. || مشغول شدن. || دوستی و مهربانی داشتن. || تهنیت گفتن به غربا. || خوب واقع شدن. || کام یافتن. || استهزاء کردن. || آوردن. || ذخیره کردن توشه. || تقلید درآوردن. || قدید کردن. ( ناظم الاطباء ). || لاغر شدن. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه خوشیدن در فرهنگ معین

(دَ ) [ په . ] (مص ل . ) خشک شدن ، خشکیدن .

معنی کلمه خوشیدن در فرهنگ عمید

خشک شدن، خشکیدن: بخوشید سرچشمه های قدیم / نماند آب جز آب چشم یتیم (سعدی۱: ۵۸ ).

معنی کلمه خوشیدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) خشک شدن خشکیدن .

معنی کلمه خوشیدن در ویکی واژه

خشک شدن، خشکیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه خوشیدن

روز گذشته پرسش روزگار گرامی را بدان فرخ کاخ و فرخنده کوی فرا رفتم. چه کوی و کدام کاخ، دور از دیدار همایون، لانه درد و شکنج و کاشانه تیمار و رنج، چرخ بی خورشید و کاخ بی نگار، تخت بی جمشید و شاخ بی بهار، دادم از دل برخاست و دود از سر، آبم از دیده ریخت و خون از جگر، دل تپیدن گرفت و رنگ پریدن، خرد شیدائی انگیخت و شکیب رسوائی، ناله چرخ پیما گشت و اشک زمین فرسا، لب خوشیدن آورد و خون جوشیدن، چندان نماند که تن بدرود جان آرد و روان از پیکر بر کران پوید، جنادقه زنادقه را دوست یا دشمن بد سرودم و مغز تا پوست را دد ستودم. اگر کاوش ایشان نبود و چالش بداندیشان، چرا بایست در این جنبش که هرگامش آبستن گامی است و هر دستش مایه خرامی، از فر همراهی سرکار دور باشم و از آهنگ آن در و خاکبوس و آن درگاه که نوای آمرزش است و توتیای بینائی کر و کور. اگر دست از همه درشویم و مرگ یکسر از خدا جویم پژوهش نشاید، دیورنگان ریو پیشه و دوست رویان دشمن اندیشه بهر کامم سنگ چاه آمدند و بهر پی اندر خار راه.