خوشوقتی

معنی کلمه خوشوقتی در لغت نامه دهخدا

خوشوقتی. [ خوَش ْ / خُش ْ وَ ] ( حامص مرکب ) شادی. سرور. شادمانی. ( یادداشت مؤلف ). || رضایت. رضا. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه خوشوقتی در فرهنگ فارسی

شادی سرور

جملاتی از کاربرد کلمه خوشوقتی

ز خوشوقتی گوارا می شود هر ناخوشی صائب که چشم شور کوکب نقل باشد میگساران را
باد از کوی تو می آید و ما خوشوقتیم غم و اندوه گذشتست و صفا می آید
خنده برق است بر خوشوقتی گردون دلیل سایه ابرست بر روی زمین دام نشاط
بزرگمهر را پرسیدند: سعادت چیست؟ گفت: این که مرد را تنها یک پسر بود. گفتند: در آن صورت از مرگ وی ترسد. گفت: شما مرا از بدبختی نپرسیدید، بل از خوشوقتی پرسیدید.
در بهشت و عشاق جوان نهایت خوشوقتی جنسی و مواد مخدر را تجربه می‌کنند.
به خوشوقتی زید نازان مه و سال به کام دل چو رام صاحب اقبال
خوشوقتی خلق از دل شادست ولیکن خوشوقت دلی کز غم عشق تو حزین است
سخن ز دست نوازش زند به دل ناخن که ساز باعث خوشوقتی از نواختن است
قدم سوی مکان خود کشیدم به چندین عیش و خوشوقتی رسیدم
چه خوش آهی است آه دردمندی چه خوشوقتی است وقت کهنه پوشان