خورانیدن

معنی کلمه خورانیدن در لغت نامه دهخدا

خورانیدن. [ خوَ / خ ُ دَ ] ( مص ) خوراندن. دادن که بخورد. به خوردن واداشتن. اطعام. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بهل این خواب و خور که عار این است
مخور و میخوران که کار اینست.اوحدی.- درخورانیدن ؛ نزدیک کردن. محبوب کردن. مورد توجه قرار دادن : شیخ گفت خویشتن در ایشان درخورانید وخود را بدوستی ایشان دربندید. ( اسرار التوحید ).
|| چرانیدن ، چون : خورانیدن مرغزاری ستور را. || پیمودن. تشریب. به آشامیدن واداشتن. به آشامیدن فرمودن. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه خورانیدن در فرهنگ معین

(خُ دَ )(مص م . )به خوردن واداشتن .

معنی کلمه خورانیدن در فرهنگ فارسی

بخوردن واداشتن غذا دادن .

معنی کلمه خورانیدن در فرهنگستان زبان و ادب

{forced feeding} [تغذیه] واداشتن فرد به مصرف غذا بر خلاف میل وی

معنی کلمه خورانیدن در ویکی واژه

به خوردن واداشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه خورانیدن

گویند کسی خواست که عبداللّهِ عباّس را رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ خجل کند که ویرا بازو ستیزه بود نزدیک محتشمان شهر آمد و گفت عبداللّه عبّاس میگوید که امروز رنجی برگیرید و بنزدیک ما آئید تا چاشت آنجا خورید مردمان آمدند چندانک سرای پر برآمد عبداللّه گفت این چیست گفتند فلان کس چنین گفت اندر وقت کس فرستاد تا میوه خریدند و طعام بیاوردند و مردمانرا بخورانیدند چون فارغ شدند وکیلان را گفت هر روز این بتوان ساخت از مال من، گفتند توان، گفت هر روز باید که این مردم وقت چاشت اینجا باشند.
چو او بگزاشت از حق نمک پاس نمک خواران خورانیدندش الماس