خوبترین

معنی کلمه خوبترین در لغت نامه دهخدا

خوبترین. [ ت َ ] ( ص عالی ) نیک ترین. بهترین. زیباترین. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه خوبترین در فرهنگ فارسی

نیک ترین بهترین

جملاتی از کاربرد کلمه خوبترین

پیش رویِ تو نَهَم خوبترین لقمۀ چرب زیر بالِ تو کشم نرم ترین بالشِ پر
عقل که او خوبترین جوهری ست پیشکش نرگس شهلای تست
از شیر قیامت نبود به بفراست زان از همه ای خوبترین یا اسدالله
هر چند که خوبست، درو خوبترین چیز دیدار شه پیلتن شیرشکارست
شاهد وقت تو همین ساعت است خوبترین زیور آن طاعت است
ایزد ترا بخوبترین صورتی نگاشت ای گل چه نازکی که در آب و گل تو نیست
لیک تو بودی مرا ز ساعت اول خوبترین یار و دوستار علی جان
مشاعل فلکی را ز کارخانهٔ صنع بهین و خوبترین رنگ و شکل فرمودست
نزد ما خوبترین هدیه به عالم ادب است که ادب مهر ووفا را، به حقیقت حسب است