خوافی. [ خ َ ] ( ع اِ ) پرهای بال مرغ که چون بالها را منضم گرداندپنهان شوند، یا چهار پری که بعد از مناکب قرار دارد، یا هفت پری که بعد از هفت پر مقدمات وجود دارد. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) : همه شب در ستره خوافی ظلمت قطع فیافی آن مسافت می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ج ِ خافیه.شاخه های بزرگ ، و آن را در لغت اهل حجاز عواهن می گویند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خوافی. [ خ َ/ خوا / خا ] ( ص نسبی ) منسوب به خواف که ناحیه کثیرالقری و با خضارت و نضارت از نیشابور و مهد طلوع جمعی از علما و محدثین بوده است. ( از انساب سمعانی ). خوافی. [ خوا / خا ] ( ص نسبی ) منسوب به خواف. خوافی. [ خوا / خا ] ( اِخ ) از عالمان لغت بود و او راست نظم جواهراللغة زمخشری. ( یادداشت بخط مؤلف ).
( صفت ) منسوب به خواف از مردم خواف . از عالمان لغت بود و او راست نظم جواهر اللغه زمخشری .
معنی کلمه خوافی در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] خوافی (ابهام زدایی). خوافی ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • احمد بن محمد خوافی، ابومظفر احمدبن محمد خوافی، فقیه و محدّث شافعی قرن پنجم• غیاث الدین پیراحمد خوافی، پیرْاَحْمَدِ خوافی، غیاث الدین (د ۸۵۷ق/۱۴۵۳م)، وزیر شاهرخ تیموری و جانشینان او ...
معنی کلمه خوافی در ویکی واژه
جِ خافیه ؛ پنهانها، نهانها.
جملاتی از کاربرد کلمه خوافی
بعد از مرگ پدر در ۵۱۷ ق به مرو رفت و فقه را از ابوسعد یحیی بن عبدالملک صاحدی آموخت و پس از ازدواج در مرو در ۵۲۱ ق به نیشابور و پس از آن به بیهق بازگشت و از سوی شهاب الدین محمد بن مسعود حاکم وقت به مقام قضای بیهق رسید ولی اندکی بعد این شغل را کنار گذاشته و به مسافرتهایی دست زد و سپس به بیهق بازگشت تا در آنجا درگذشت. وفات وی را فصیح خوافی در مجمل فصیحی در سال ۵۴۸ ق ذکر کردهاست.
چون معدان والی مکران گذشته شد، میان دو پسرش عیسی و بو العسکر مخالفت افتاد، چنانکه کار از درجه سخن بدرجه شمشیر کشید و لشکری و رعیّت میل سوی عیسی کردند. و بو العسکر بگریخت بسیستان آمد- و ما بسومنات رفته بودیم- خواجه بو نصر خوافی آن آزاد مرد براستی وی را نیکو فرود آورد و نزل بسزا داد و میزبانی شگرف کرد. و خواجه ابو الفرج عالی بن المظفّر، ادام اللّه عزّه، که امروز در دولت فرّخ سلطان معظّم ابو شجاع فرخ زاد ابن ناصر الدّین، اطال اللّه بقاءه و نصر اولیاءه، شغل اشراف مملکت او دارد و نائبان او، و او مردی است در فضل و عقل و علم و ادب یگانه روزگار، این سال آمده بود بسیستان، و آنجا او را با خواجه پدرم، رحمة اللّه علیه، صحبت و دوستی افتاد و زین حدیث بسیار گوید، امروز دوست من است. و برادرش خواجه بو نصر رحمة اللّه علیه، هم این سال به قاین آمد. و هر دو بغزنین آمدند و بسیار خدمت کردند تا چنین درجات یافتند، که بو نصر بر شغل عارضی بود که فرمان یافت، و مردی سخت فاضل و زیبا و ادیب و خردمند بود و پسر نخستش مانده است و اشراف غزنین و نواحی آن موسوم به وی است . و بو نصر خوافی حال بو العسکر بازنمود، و چون از غزو سومنات بازآمدیم، امیر محمود نامه فرستاد تا [وی را] بر سبیل خوبی بدرگاه فرستند، و بفرستاد. و امیر محمود وی را بنواخت و بدرگاه نگاه داشت و خبر ببرادرش والی مکران رسید، خار در موزهاش افتاد و سخت بترسید و قاضی مکران را با رئیس و چندتن از صلحا و اعیان رعیّت بدرگاه فرستاد با نامهها و محضرها که: «ولیعهد پدر وی است، و اگر برادر راه مخالفت نگرفتی و بساختی و بر فرمان پدرش کار کردی، هیچ چیز از نعمت ازو دریغ نبودی. اکنون اگر خداوند بیند، این ولایت بر بنده نگاه دارد و بنهد آنچه نهادنی باشد، چنانکه عادل امیر بزرگ بر پدرش نهاده بود، و بفرصت بنده میفرستد با خدمت نوروز و مهرگان. و برادر را آنچه دربایست وی باشد و خداوند فرماید، میفرستد، چنانکه هیچ بینوائی نباشد؛ و معتمد بنده خط دهد بدانچه مواضعت بر آن قرار گیرد تا بنده آن را امضا کند بفرمانبرداری. و رسولی نامزد شود از درگاه عالی، و منشور ولایت- اگر رأی عالی ارزانی دارد- و خلعتی با وی باشد، که بنده بنام خداوند خطبه کرده است، تا قویدل شود و این ناحیت که بنده بنام خداوند خطبه کرد، بتمامی قرار گیرد.» امیر محمود، رضی اللّه عنه، اجابت کرد و آنچه نهادنی بود، بنهادند و مکرانیان را بازگردانیدند. و حسن سپاهانی ساربان را برسولی فرستادند تا مال خراج مکران و قصدار بیارد، و خلعتی سخت گرانمایه و منشوری با وی دادند.
ابن یمین در سال ۷۶۹ ه. ق مصادف با سومین سال حکومت نجمالدین علی موید، درگذشت. دولتشاه سمرقندی به تبعیت از اوحدی و شوشتری، تاریخ ۷۴۵ ه.ق را در خصوص سال درگذشت ابن یمین، نادرست میداند. با این وجود، صفا در تاریخ ادبیات ایران، به نقل از دولتشاه، سال درگذشت ابن یمین را ۷۴۵ ه.ق میداند و از کتاب ریاض العارفین، تاریخ ۷۴۳ ه.ق به عنوان سال درگذشت ابن یمین گزارش میکند. آقابزرگ طهرانی نیز در الذریعه، به نقل از فصیحی خوافی، تاریخ مرگش را سال ۷۶۹ ه.ق مصادف با روز شنبه، هشتم ماه جمادی الآخر گزارش میکند. صفا نیز با اشاره به همین نقل، آن را تاریخ صحیحتر در خصوص سال مرگ ابن یمین میداند. او به نقل از فصحی مینویسد:
نام پدر آرپاخان را سمرقندی و خواندمیر و خوافی سوسه آوردهاند و نطنزی جوشکاب آوردهاست. اما بیشتر اطلاعات نطنزی دربارهٔ آرپاخان نادرست است و از اینرو به این گفتهٔ او اعتمادی نیست. نام پدر سوسه را سمرقندی و خوافی و خواندمیر سنکقان گفتهاند، ولی حافظ ابرو گفتهاست که قطعاً نادرست است و بایستی در اصل سنقان بودهباشد به حذف حرف «کاف» نام پدر سنکقان، اریغ بوکا یا اریق بوکا (بوقا) است که در برخی از منابع به تحریف، آرتق آمدهاست و او پسر ششم تولیخان پسر چنگیزخان است که مادر او مادر قوبیلای قاآن و هولاکوخان نیز بودهاست. این اریغ بوکا در تاریخ مغول مشهور است زیرا بر سر منصب خانی بزرگ با قوبیلای قاآن جنگیده و از او شکست خورده و در زندان او جان سپردهاست.
در پی این اتهام شاهرخ وی را به هرات احضار کرد. علمای هرات جز رکن الدین داود خوافی بعضی از عبارات ابن ترکه را بهانه ای برای تکفیر او قرار دادند.
حاجی بن نظام عقیلی از نویسندگان و دبیران دربار تیموریان در سده نهم هجری. وی این کتاب را میان سالهای ۸۷۵ و ۸۹۲ ه. ق به نام و برای خواجه قوام الدین نظام الملک خوافی نوشتهاست. ستایشهای نویسنده از امام اول شیعیان علی بن ابیطالب و فرزندان وی احتمالا دلیلی بر شیعه بودن وی است.
با این وجود بایسنقر در ادارهٔ امور حکومت تیموری سهمی عمده داشت. او هفده ساله بود که والی طوس، نیشابور و استرآباد شد و بنا به گفته فصیحی خوافی در ۸۱۹ ه.ق/ ۱۴۱۶ م امیر دیوان شد؛ و این احتمالاً بهمعنای سرپرست «دیوان عالی امیری» یا شورای عالی شاهرخ در هرات بودهاست. ظاهراً پس از آن نیز برای مدتی والی تبریز بود، اما مجدداً به مقام پیشین خود بازگشت. تا جایی که وظایف مملکتی اجازه میداد، ترجیح میداد که به جای اقامت در ولایات، نزد پدر در هرات بماند، زیرا در مسئولیتهای خطیر، پدر به او اعتماد میکرد؛ از جمله در ۸۱۷ ه.ق که شاهرخ در پایتخت نبود، نیابت سلطنت را بر عهده گرفت. هر چند رسماً به جانشینی منصوب نشده بود، اما در عمل ولیعهد شمرده میشد.
۳ برادر در ۹۸۳ق (۱۵۷۵م) به خدمت اکبرشاه رسیدند و به دربار وی راه یافتند.اکبرشاه به گرمی از آنان استقبال کرد. در این میان ابوالفتح، که برادر بزرگتر بود به سبب شایستگی علمی و آشنایی بیشتر با آداب دربار، نسبت به دیگر برادران منزلت بیشتری یافت. وی چند سال بعد به دستور اکبرشاه به صدارت رسید و در جنگهای بسیاری حضور داشت. ابوالفتح در ۹۹۷ هجری قمری در رکاب اکبر به جنگ با افغانان رفت. وی در این سفر به همراه دو تن دیگر مسئول انتظام اردو بود، اما چندی بعد در پی یک بیماری درگذشت و به دستور اکبر، جسد ابوالفتح به حسن ابدال در ۳۵ کیلومتری راولپندی انتقال یافت و در مقبرهای که خواجه شمسالدین خوافی برای خود ساخته بود، به خاک سپرده شد.
آثار الوزراء کتابی است نگاشته سیفالدین حاجی بن نظام عقیلی از دبیران تیموریان به زبان فارسی ه نام و برای خواجه قوامالدین نظامالملک خوافی نوشتهاست. این کتاب به بررسی زندگی و کارهای وزیران در طول تاریخ اسلام و ایران میپردازد.
وهُوَ فخرالمتألّهین، خواجه شمس الدین محمد الحافظ بن شیخ کمال الدین شیخ غیاث الدین. آبا و اجدادش از علما و فضلا بودهاند و خود تحصیل مراتب حکمیه پیش مولانا شمس الدین عبداللّه شیرازی که از معاریف فضلاست نموده و ظهورش در زمان دولت آل مظفر بوده. حکیمی است صاحب مایه و عارفی است بلندپایه. از فحول محققین و از اماجد کاملین. صاحب علم الیقین. با شیخ عماد فقیه و شاه نعمة اللّه ماهانی و شیخ علی کلاءِ شیرازی و زین الدین خوافی و شاه داعی اللّه و سید ابوالوفای شیرازی و جمعی کثیر از عرفا و فضلا معاصر بوده. ولی ثابت نیست که نسبت ارادت به کدام کامل درست نموده. اشعار حکمت آثارش چنان در دل هر طایفه نشسته که اکثر فِرَق مختلفه او را هم مسلک خویش دانستهاند. وقتی در محفل یکی از عرفا مذکور شد که جامی در نفحات نوشته که حافظ پیری نداشته، فرمود که اگر بی پیر چون حافظ توان شد، کاش مولوی جامی هم پیر نداشتی. بعضی گویند که این بیت خواجه حافظ در جواب بیت سید نورالدین نعمت اللّه ماهانی قُدِّسَ سِرُّه دلالت کند بر اخلاص او به خدمت سید. زیرا که سید نعمت اللّه ولی گفته است: