معنی کلمه خو گرفتن در لغت نامه دهخدا
اگر زیرکی با گلی خو مگیر
که باشد بجا ماندنش ناگزیر.نظامی ( از آنندراج ). || اعتیاد پیدا کردن. معتاد شدن. عادت کردن :
بد مکن خو که طبع گیرد خو
ناز کم کن که آز گردد ناز.مسعودسعد.گفت من چون درین جهانداری
خو گرفتم بمیهمانداری.نظامی.