خو کردن

معنی کلمه خو کردن در لغت نامه دهخدا

خو کردن. [ خ َ / خُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) وجین کردن. بیرون کردن گیاهان خودرو و هرز از غله زار و غیره. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خو شود :
کنون روز ارجاسب را نو کنیم
بطبع جوان باغ را خو کنیم.اسدی.باغ سنت به ابر نو کرده
هر چه خود رسته بود خو کرده.سنائی.
خو کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اعتیاد. عادت کردن. تَعَوﱡد. معتاد شدن. مأنوس شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). تَدَرﱡب. ( از منتهی الارب ). خوگیر شدن :
منم خو کرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته.رودکی.بدست شهان بر چو خو کرد باز
شود زآشیان ساختن بی نیاز.اسدی.ما بغم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هر دم فرست.خاقانی.توبدین خوبی و پریچهری
خو چرا کرده ای به بدمهری.نظامی.ما بگفتار خوشت خو کرده ایم
ما ز شیر حکمت تو خورده ایم.مولوی.کریما برزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم.سعدی ( بوستان ).صراط راست که داند در آن جهان رفتن
کسی که خو کند اینجابه راست رفتاری.سعدی.

معنی کلمه خو کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) عادت کردن بچیزی معتاد شدن.
اعتیاد عادت کردن

معنی کلمه خو کردن در ویکی واژه

خوکردن
خو کردن، خو گرفتن، عادت کردن.
خَو کردن: در گویش گنابادی یعنی ترسیدن ، وحشت کردن ، حساب و کتاب عقلی برای اقدام یا عدم اقدام به کاری خطیر و ریسک دار.
آمخته شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه خو کردن

جاودان جز به درد خو کردن مکن ارمان که نیست درمانت
پس گوییم که چون درست کردیم که نفس ناطقه بر نفس حسی رییس است، مردم باشد که بکوشد تا رعیت خویش را بر نفس خویش ریاست ندهد، که اگر چنین کند هلاک شود، و آن چنان باشد که مردم سپس آرزوهای حسی رود و نادانی و ستوری را بر آموختن علم و بوزیدن دین بگزیند تا نفس حسی او مر نفس ناطقه را نجورد، بر مثال زمینی که درخت خویش را تباه کند و بیفشاند تا سزاوار سوختن شود، از بهر آنک درخت چون از بار خویش باز ماند جز سوختن را نشاید. و بباید نگریستن اندر فرمان پیغامبران علیهم السلام، که ایشان کل نفس ناطقه بودند، که چگونه نفس‌های خلق که به جملگی کل نفس حسی بودند مر ایشانرا علیهم السلام فرمان‌بردار شدند، و هر طعام و شراب که پیامبران علیهم السلام ایشانرا حلال کردند پذیرفتند و بر آن قرار گرفتند، و چون بر آن خو کردند خو کردن ایشان بر آن فرمان آن بود که نفس ناطقه آن پیامبر مر نفسهای حسی ایشان را بخورد و با خویشتن یکی کرد و چون پیامبر دیگر بیامد ایشان را از آن طعام و شراب بازداشت و چیزی به خلاف آن بیاورد، نپذیرفتند و دشوار داشتند مر آنرا و حس ایشان مر آنرا نپذیرفت. و امروز اندر میان اهل اسلام پیداست که نفس‌های حسی ایشان همی مر نفس ناطقه را سپس روی کند، و نشان این حال آنست که اگر کسی از مسلمانان نادانسته گوشت خوک بخورد معده او مر آنرا بپذیرد و هیچ عیب نرسدش، پس اگر نفس ناطقه‌اش آگاه شود که آنچ بخورد گوشت خوک بود نپسنددش، و به ناپسند او نفس حسی او مر آن خورده و پسندیده را رد کند و باز دهد، از بهرآنک نفس حسی او متابع نفس ناطقه او گشته است، و نفس ناطقه را متابع گشته است، و چون رسول او که نفس ناطقه امت خویش داشت چیزی را نه پسندد نفسهای ناطقه امت مر آنرا نپسندد و هرچه نفس ناطقه امت رد کند نفس حسی ایشان مران را نپذیرد، و این برهانی روشن‌تر از آفتاب است مر خداوندان بصیرت را.
به خوان نعمت اهل دول ننگ است خو کردن اگر آدم سرشتی در چراگاه خران مگذر
دل چنان خو کرد با رویت که تن با خاک پاک راستی بیم هلاکست از چنان خو کردنی
با وی آن دوستان که خو کردند دید که‌ازرق ز بهر او کردند
از بهر خو کردن به مهر آزار خود چندین مده چون این نمی‌آید به خود خوی حریف آزار تو
چیست تن با رنگ و بو خو کردن است با مقام چار سو خو کردن است