خمیر کردن

معنی کلمه خمیر کردن در لغت نامه دهخدا

خمیر کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سرشتن. بسرشتن. عجن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
خوی نیکست و عقل مایه ٔدین
کس نکرده ست جز بمایه خمیر.ناصرخسرو. || نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن :
بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیش امیر.سعدی ( گلستان ).

معنی کلمه خمیر کردن در فرهنگ فارسی

سرشتن بسرشتن

معنی کلمه خمیر کردن در ویکی واژه

impastare

جملاتی از کاربرد کلمه خمیر کردن

زنی از شوهر خود شکایت پیش قاضی برد که مرا یک لحظه فارغ نمی گذارد نه در خلا و نه در ملا و نه در وقت خمیر کردن و نه در وقت نان پختن و نه در وقتی که روزه می دارم و نه در وقتی که نماز می گزارم. شوهرش گفت: من تو را از برای این خواسته ام.
نوعی خو راکی است که از خمیر کردن گندم نورس در شیر تهیه می‌شود و به‌طور هوسانه آنرا در زمستان چون برنج می‌پزند و مصرف می‌کنند.
و تأمل کن در افعال و اعمال اهل صنعت در ساختن آلات زراعت و درو کردن و گندم پاک کردن و آسیا ساختن و خمیر کردن و نان پختن و احتیاج هر کدام به آلات بی حد است.