خميس

معنی کلمه خميس در لغت نامه دهخدا

خمیس. [ خ َ ] ( ع اِ ) لشکر بدان جهت که پنج رکن دارد: مقدمه ، قلب ، میمنه ، میسره ، و ساقه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || پنجشنبه. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خمیس الناس ؛ جماعت مردم : ما ادری ای خمیس الناس هو؛ نمیدانم از کدام جماعت مردم است او. ( منتهی الارب ).
|| قسمی برد و آن را خِمس نیز گویند. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( ع ص ) پنج گزی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : ثوب خمیس. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). رمح خمیس. ( منتهی الارب ).
خمیس. [ خ َ ] ( اِخ ) ابن علی بن احمد جوزی ، مکنی به ابوالکرم واسطی ، نحوی و ادیب و شاعرو محدث که از حفاظ حدیث بود. بسال 447 هَ.ق. متولدشد و بسال 510 هَ.ق. درگذشت. این ابیات از اوست :
ترکت مقالات الکلام جمیعها
لمبتدع یدعوبهن الی الردی
ولازمت اصحاب الحدیث لأنهم
دعاة الی سبل المکارم والهدی
و هل ترک الانسان فی الدین غایة
اذا قال قلدت النبی محمداً.
و باز از اوست :
من کان یرجوا أن یری
من ساقط امراً سنیاً
فلقد رجا أین یجتنی
من عوسج رطباً جنیاً.( از معجم الادباء ج 4 ص 185 ).

معنی کلمه خميس در فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (اِ. ق . ) ۱ - پنجشنبه . ۲ - لشکر، سپاه مرکب از مقدمه ، میمنه ، میسره ، قلب و ساقه . ج . اخمساء و اخمسه .

معنی کلمه خميس در فرهنگ عمید

۱. پنجشنبه.
۲. لشکر و سپاه که مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب، و ساقه باشد.

معنی کلمه خميس در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) پنجشنبه . ۲ - ( اسم ) لشکر (چه شامل پنج فرقه است ) جمع : اخمسائ واخمسه .
ابن علی بن احمد جوزنی مکنی به ابوالکرم واسطی نحوی و ادیب و شاعر و محدث که از حفاظ حدیث بوده بسال ۴۴۷ ه. ق . متولد شد و بسال ۵۱٠ ه. ق . درگذشت .

معنی کلمه خميس در ویکی واژه

پنجشنبه.
لشکر، سپاه مرکب از مقدمه، میمنه، میسره، قلب و ساقه.
اخمساء و اخمسه.

جملاتی از کاربرد کلمه خميس

احمد خمیس (عربی: أحمد خميس؛ زادهٔ ۱۶ نوامبر ۱۹۸۵) بازیکن فوتبال اهل امارات متحده عربی است.