خمانیدن

معنی کلمه خمانیدن در لغت نامه دهخدا

خمانیدن. [ خ َ دَ ] ( مص ) کج کردن. خم کردن. پیچیدن. پیچانیدن. ( ناظم الاطباء ). دوتا کردن. دوتاه کردن. منحنی کردن. کوژ کردن. دولا کردن. خم دادن. خم کردن. چون کمانی کج کردن. تعویج. چون : خمانیدن چوب. خمانیدن پشت کسی را. خمانیدن سقف را با بارهای گران. ( یادداشت بخط مؤلف ). تفرقع؛ بانگ آمدن از انگشتان بخمانیدن. ( منتهی الارب ). قعش ؛ خمانیدن سر چوب بسوی خویش. ( منتهی الارب ). || کج کردن. تاب دادن. ( ناظم الاطباء ). || تقلید کردن گفتگو و حرکات و سکنات مردم را بطریق مسخرگی. ( از ناظم الاطباء ).
- بازخمانیدن کس را ؛ بازگردانیدن کسی را و چون او گفتن و چون او کردن استهزاء و ریشخنده را. او را برآوردن نیز گویند و امروز تقلید کسی یا ادای کسی را درآوردن گویند و نیز شکلک ساختن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چون بوزنه ای کو بکسی بازخماند.طیان ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).- خمانیدن به کسی ؛ شکلک ساختن بدو. ادای او را درآوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه خمانیدن در فرهنگ معین

(خَ دَ ) (مص م . ) خم کردن ، کج گردانیدن .

معنی کلمه خمانیدن در فرهنگ عمید

= خماندن

معنی کلمه خمانیدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - خم کردن کج گردانیدن . ۲ - تقلید کردن گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی .

معنی کلمه خمانیدن در ویکی واژه

خم کردن، کج گردانیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه خمانیدن

و دلیل بر آنکه جسم جز (مر) پذیرفتن صورت را پس یکدیگر شایسته نیست آن است که یکی از اجسام عالم آتش است که مر او را قوت فعل است و صورت بر صورت پذیر به فعل پدید آید و نیز مر او را قوت نمودن صورت است، از بهر آنکه بیننده مر صورت را بر مصور به میانجی نور بیند که او اثر است از آتش، و دوم از اجسام عالم هواست که مر او را نیز قوت فعل است بدانچه مر آتش را فعل قوی کننده اوست و نیز مر او را قوت نمودن صورت است، از بهر آنکه بیننده مر صورت رابر مصورات به نور آتش به میانجی هوا بیند و نیز جسم صورت پذیر (مر صورت را از صورت کننده اندر نرمی هوا تواند پذیرفتن یا اندر نرمی آب و این دو جوهر- یعنی آتش و هوا که به فعل یاران یکدیگرند- با یکدیگر آمیزنده اند و آراسته شده اند مر فعل را، و سیوم ازاجسام عالم آب است که فعل پذیر است و لیکن هم ضعیف است، هم چنانکه هوا نیز فاعلی) ضعیف است و فاعل ضعیف مر فاعل قوی را (از ضعف خویش یاری همی دهد بر فعل،) هم چنان نیز مفعول ضعیف که آب است مر مفعول قوی را که خاک است ازضعف خویش یاری همی کند بر پذیرفتن فعل، و چهارم (از اجسام خاک است که) فعل پذیر قوی است و آب مر خاک را بر پذیرفتن فعل یاری دهنده است، چنانکه هوا مر آتش را بر کردن فعل یاری دهنده است، و یاری دادن (آب مر خاک را در) پذیرفتن فعل بدان است که با خاک بیامیزد و جزوهای او را جمع کند تا نرم شود به میانجی او و بر مراد فاعل و مصور خویش مر فعل و صورت را بپذیرد (و هوا مر) خمیدن جسم نرم را از نبات و حیوان و مر خمانیدن ایشان را نیز آراسته است. پس آراسته بودن این اجسام مر پذیرفتن این معنی ها را که یاد کردیم و مر این (صورت ها را که) بر ایشان است، دلیل است برآنکه ایشان به قصد مدبر حکیم و صانع قدیم پدید آمده اند مر این فعل ها را و مر وجود ایشان را علت حاصل آمدن این صورت ها بوده است که حاصل است. و آنچه از او مقصود قاصدی حاصل شود قدیم نباشد، بل که آن قاصد قدیم باشد و او محدث باشد، از بهر آنکه قصد حدث باشد و نه قصد قدیم باشد، و پدید آرنده حدث که آن قصد است قدیم باشد و پذیرنده حدث محدث باشد. و چو حدث اجسام درست شد، حدث مکان کو جز مر پذیرفتن محدث را نشاید، درست باشد. و نیز گوییم که مر این گروه را که گفتند: مکان قدیم است، بدین قول دعوی ایشان آوردند که گفتند: هیولی قدیم است، از بهر آنکه مر هیولی را جزوهای نامتجزی نهادند که مر هر یکی را از آن عظمی است کز خردی تجزیت نپذیرد، تا چو مر چیزی با عظم را که مر او را از مکان چاره نیست قدیم گفتند، به ضرورت مر مکان را قدیم بایست گفتن.