خماند
جملاتی از کاربرد کلمه خماند
هر دو هم تخماند و هم دم آمده موسی و هارون همدم آمده
و بدین شرح که بکردیم، پیدا آمد که معنی به قول نزدیکتر است چو به کتابت و (مقصود هم از قول و هم از کتابت معنی است) و آنچه او به مقصود دانا نزدیکتر باشد شریف تر از آن باشد کز مقصود او دورتر باشد و مقصود (دانا معنی است و قول بدو) نزدیکتر از کتابت است. اگر کسی پرسد که قول چیست؟ جواب او آن است که قول نام هاست ترتیب کرده کاندر (زیر او معنی است.) و اگر گوید: نام چیست؟ گوییم: حرف هاست نظم داده به اتفاق گروهی که دلیلی کند بر عینی از اعیان. (و اگر گوید: حرف) چیست؟ گوییم که حرف از نام به منزلت نقطه است از خط و مر حرف را معنی نیست،بل (که) معنی اندر زیر (حرف آید چو دانا مر آن را) به هم فراز آرد به نام هایی که آن به نزدیک گروهی از مردمان معروف باشد، چنانکه مر نقطه (را) بعدی (نیست، بل درازا- که او) خط است- از فراز آمدن نقطه ها پدید آید و مر درازی (را) بعد نخستین گویند. و گوییم مر صورت قول (را نام های معروف) هیولی است و مر صورت نام را حرف های معلوم هیولی است ومر صورت حرف را آواز هیولی است و مر (صورت) آواز را هوا هیولی است، چنانکه مر صورت پیرهن را کرباس هیولی است و صورت کرباس را ریسمان هیولی است و (صورت) ریسمان را پنبه هیولی است و مر صورت پنبه را طبایع هیولی است. پس گوییم که قول نباشد مگر از مردم به آواز (و آواز) نباشد مگر از بیرون جستن هوا از میان دو جسم و تا آوازی کشیده- اعنی دراز- نباشد، صورت قول بر اوننشیند وتا هوا اندر چیزی که مر او را بگیرد باز داشته نشود و از آن چیز مر او را به فشردن بر رهگذری تنگ بیرون گذاشته (نشود، آواز) دراز که مر هیولی قول را شاید، به حاصل نیاید. چنانکه نفس مردم مر هوا را به شش اندر کشد و اندر جوف آن آلت (بازداردش،) آن گاه شش مر باد را به سینه فراز افشارد و مر گذرگاه آن باد را- که حلقوم است- چنانکه خواهد فراخ تر و تنگ تر همی کند تا اوازی دراز به بیرون آمدن آن هوا از میان شش مر او را بر مجرای حلقوم همی حاصل شود که آن مر پذیرفتن صورت قول را شاید و هر گاه که مر حلقوم را تنگ تر کند آوازش باریک تر آید و چو فراخ تر کند آوازش سطبرتر شود، (ذلک تقدیر العزیز العلیم)، آن گاه چو آواز به کام اندر افتد، نفس مر اورابه میان کام و دندان ها و لب ها به زبان ببرد به حرف ها ترتیب کرده و بعضی را از آن آواز بریده شده به راه بینی بیرون گذارد و بعضی را به راه دهان، تا مر حرف ها را گشاده و بی کندی و عیب پدید آورد. پس گوییم که آواز دراز به مثل چوخطی است راست کشیده که نفس ناطقه مر آن را به زبان و دندان و لب اندر کام همی شکند و به خم های گوناگون مر او را بخماند که آن خم ها و شکل ها حروف است از راه شنودن، نه از راه دیدن، و هر (سه) چهار حرف را از آن – بیشتر و کمتر- نامی کرده اند که آن نام بر عینی از اعیان مر شناسندگان آن لغت را دلیلی کند چو مر (آن را) بشنوند. و دست افزار نفس ناطقه بر این صورتگری که بر هیولی آواز همی کند، این چیزهاست که گفتیم از شش و هوا و (حلقوم) و سینه و کام و دندان و زبان. و کتابت را نیز موونت هاست که نفس ناطقه مر آن را از خطی راست ساخته است که مر آن را به شکل ها و خم های معلوم بخمانیده است – هم چنانکه مر آواز راست را بخمانیده است – و لیکن دست افزار نفس (ناطقه اندر این صورت که بر خط راست همی کند که مانند آواز دراز است،) دست و قلم و سیاهی و جز آن است و اندر این (فعل مر نفس را میانجیان بی جانند) چو قلم و کاغذ و سیاهی و جز آن، و دست نیز از محل و مرکز نفس که آن دماغ است (دور است و اندر فعل) قول مر نفس را دست افزار شش و سینه و حلقوم و زبان و کام و جز آن است که همگنان زندگانند (و به دماغ که محل و ) مرکز نفس است، نزدیکند. بدین سبب است که مقصود نفس ناطقه از قول مر شنونده را معلوم تر از آن شود (که مر خواننده را از) نبشته شود. چو قول به نفس مخصوص تر است از کتابت و بدو نزدیک تر است از کتابت و مر نفس را (بر حاصل کردن) این مصنوع – که کتابت است – میانجیان و دست افزارهاش دورند و زنده نیستند، قول چو زنده روحانی است (و کتابت) چو مرده جسمانی و جویندگان علم به علم از راه این میانجی روحانی زنده زودتر از آن رسند که از راه (آن) میانجیان جسمانی نازنده رسند. این است قول ما اندر قول و اکنون اندر کتابت سخن گوییم. بتوفیق الله.
خماند شما را هم این روزگار نماند برین گونه بس پایدار
گرت شکنجه کند آسمان، مدار شکن ورت خماند پیکر، منه برابر و هم
بدان هم که بودی نماند همی بر و گردگاهم خماند همی
تیر و کمان سلاحی بایسته است، و مر آن را کار بستن ادبی نیکوست، و پیغامبر علیه السلام فرموده است عامواصبیانکم الرمایه و السباحه، گفت بیاموزید فرزندان را تیراندازی و شنا و، و نخست کس که تیر و کمان ساخت گیومرت بود، و کمان وی بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره چون درونه حلاجان، و تیر وی گلگین با سه پر، و پیکان استخوان، پس چون آرش وهادان بیامد بروزگار منوچهر کمان را بپنج پاره کرد هم از چوب و هم از نی، و بسریشم بهم استوار کرد، و پیکان آهن کرد، پس تیراندازی ببهرام گور رسید، بهرام کمان را با استخوان بار کرد و بر تیر چهار پر نهاد، و کمان را توز پوشید، و مر صورت کمان را از صورت بخشهاء فلک برداشته اند، هر چه خداوندان علم بخشهای دایره فلک را قسی خوانده اند یعنی کمانها، و این خطها که از کرانه هر بخشی تا دیگر کرانه خیزد براستی آن را اوتار خوانند یعنی زهها، و این خطها که از میان دایره فلک برآید و بر میانه این بخش بگذرد بر پهنای وی آن را سهام خوانده اند یعنی تیرها، و چنین گفته اند که هر نیک و بدی که از تاثیر کواکب سیاره بر زمین آید، بتقدیر و ارادت باری تعالی، و بشخصی پیوندد، بدین اوتار و قسی گذرد، چنان چون پدیدست اندر دست تیرانداز که هر آفتی که بشکار وی رسد از تیر وی رسد که بزه و کمان وی گذرد، و بیکروی کمان بر صورت مردم نگاشته است از رگ و پی و استخوان و پوست و گوشت، وزه وی چون جان وی (بود) که بوی زنده بود، چه کمان تا با زه است زنده است با جان که از هنرمند بیابد، و چون بحقیقت نگاه کنی کمان سینه و دست مردم است: یکی دست باز کشد و پشت دست باز خماند، سینه چون قبضه گاه، و بازو و ساعد دو خانه، و دو دست دو گوشه، و وزن کمان بلندترین ششصد من نهاده اند و مر آن را کشکنجیر خوانده اند، و آن مرقلعها را بود، و فروترین یک من بود و مر آن را بهر کودکان خرد سازند، و هر چه از چهارصد من تا دویست و پنجاه من چرخ بود، و هر چه از دویست و پنجاه من فرود آید تا بصد من نیم چرخ بود، و هر چه از صدمن فرود آید تا بشصت من از کمان بلند بود، و اما مقدار قوه هر کمان که باشد از برتر تا فروتر همه بر یک درجه فلک نهاده اند هر درجی شصت دقیقه، و آغاز آرد از دو گروهه چنانک در گوشه کمانست تا فسانگاه زه، و باز بتضعیف بر رفته اند تا بشانزده، هر خانه ای بسه بخش ، و مر قبضه را چون مرکز نهاده اند که از جای نجنبد، و گوشها و خانها بوی بپای بود، اکنون بدین بخشی که فرود از گوشه بود قوت دو چندان بود که بگوشه، و بدوسک فرود از وی بود و عدد وی چهارده است و شانزده سی و سک نیمه و سی دیگر نیم جمله هزار و شصت بود، و دو خانه کمان بشش(بخش)کرد، از بهر آنک صورت کمان چون نیم دایره است و نیمه دایر فلک بشش برج قسمت پذیرد، و همچنانک انواع کمان هرچ مر او را نام چرخست سه است بلندست و پست و میانه همچنین انواع تیر وی سه است دراز و کوتاه و میانه، دراز پانزده قبضه، میانه ده قبضه، کوتاه هشت قبضه و نیم، و هر کمانی را تیر وی چندان و چند باید اگر همه گفته شود دراز گردد، و غرض اینجا نه دراز کردن سخنست چه بر نیت هنر تیر و کمان پدید کردنست که ملوک عجم آن چیزها را بنوروز چرا خواستند، و از طریق علم نجوم گفته اند خداوندان کمان آنچه تیر انداز بود و بیشتر سلاحشان تیراندازی بود هرگز تنگ روزی نباشد، و هر سپاهی که غلبه ایشان در سلاح تیر بود و تیرانداز باشند غالب آیند، و حجت آنک گفته اند قسمت این سلاح بر برج قوس است بطبع آتشی، و خانه مشتری سعد بزرگ، و مثلثه برج حمل، و اسد یکی خانه آفتاب و شرفش با انک خانه مریخست، و از روی طب اندر دانستن تیر و کمان چند منفعت ظاهر است، ریاضت توان کرد بوی، اعصاب و اعضا را قوی کند، و مفاصل را نرم کند و فرمان بردار گرداند، و حفظ را تیز گرداند، و دل را قوت دهد، و از بیماری سکته و فالج و رعشه ایمن دارد.
به مهمانیش نایم زانکه ناکس بخماند به منت پشت مهمان
بی از آنکه در ابروش گره بینی یاخم عمودی ز چهل من بخماند چو دوالی