خلیقه

معنی کلمه خلیقه در لغت نامه دهخدا

( خلیقة ) خلیقة. [ خ َ ق َ ] ( ع اِ ) طبیعت. خوی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || آفریدگان. ( السامی ). آفریده. ( زمخشری ). مردم. ج ، خلائق. || بهائم. || چاه همین که کنده باشند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ( ص ) مؤنث خلیق ؛ یعنی خوش خلقت و خوش خلق. یقال : امراءة خلیقة. ذات جسم و خلق. ( منتهی الارب ). || نعت ابری که در آن اثر باران است.یقال : سحابة خلیقة. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ).

معنی کلمه خلیقه در فرهنگ معین

(خَ قِ ) [ ع . خلیقة ] (اِ. ) ۱ - سرشت ، ذات . ۲ - خوی ، عادت . ج . خلائق .

معنی کلمه خلیقه در فرهنگ عمید

۱. خوی، طبیعت، سرشت.
۲. آنچه خداوند آفریده، مخلوق.
۳. مردم.

معنی کلمه خلیقه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سرشت نهاد طبیعت . ۲ - خوی عادت . ۳ - آفرید. خدا . ۴ - مردم . جمع : خلائق ( خلایق ) .

معنی کلمه خلیقه در ویکی واژه

خلیقة
سرشت، ذات.
خوی، عادت.
خلائ

جملاتی از کاربرد کلمه خلیقه

شود واقف همانا بالخلیقه که سلطان ازل شد بالحقیقه
زهی خلیقه درس پدر حسام حسام که کس نظیر تو اندر صف نظر نبود
بود میراث فرزندان و آلش خلیقه زادگان با کمالش
پس محقق گشت که پادشاهی و مملکت وسیلتی بزرگ است در تقرب بحضرت عزت و سلطنت خلافت حق است و از ینجاست که سلطان ظل الله باشد زیرا که سایه هر چیز خلیقه آن چیز باشد. فاما این سایگی و خلافت وقتی درست شود که از صفات مستخلف نموداری در خلیفه یافته شود. ازین معنی در تفسیر ظل‌الله فرمود «یأوی الیه کل مظلوم» یعنی پناهگاه جمله مظلومان باشد که تا بریشان ظلمی و حیفی نرود از هیچ ظالمی. ولیکن هر وقت که این حیف و ظلم از سلطان رود ظل‌اللهی چگونه تصور توان کردف و خلافت کجا میسر شود؟
کای خلیقه از قریشم دخترم تا خبر دارم ز خود بی‌شوهرم
در حال هوش و حواس و کمال خرسندی و رضا، اقل خلیقه ابوالحسن یغما وصی شرعی خویش نمودم فرزند ارجمند سعادتمند خود میرزا احمد صفایی را که پس از وفات من مبلغ دویست و پنجاه تومان رایج خزانه از انقد مایملک من اعم از نقد و جنس منقول و غیر منقول برداشته به مصارف مفصله ذیل برساند.
خلیقه گفت که استاد یافت بهبودی نشاط بازی ما، بیشتر ز ماهی نیست