الخلوة اذا لم تکن خالیاً، ددیگر گفت نه، الخلطه اذا لم تکن مخلطاً.
دانا آن طب چنین گفتهاند، چون جالینوس و سقراط و بقراط و بوعلی سینا و محمد زکریا که هیچ چیز در تن مردم نافعتر از شراب نیست، خاصه شراب انگوری تلخ و صافی، و خاصیتش آنست که غم را ببرد، و دل را خرم کند، و تن را فربه کند، و طعامهای غلیظ را بگذارد، و گونه روسرخ کند، و پوست تن را تازه و روشن گرداند، و فهم و خاطر را تیز کند، و بخیل را سخی و بد دل را دلیر کند، و خورنده شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد، از جهت آنک تبها و بیماری که از خلطهای لزج و فاسد تولد کند و سبب آنک میخواره را گاه گاه می افتد، و گاه اسهال نگذارد که خلط بد در معده گرد آید. و گروهی زیرکان شراب را محک مرد خواندهاند، و گروهی ناقد عقل، و گروهی صراف دانش، و گروهی معیار هنر . و بزرگان شراب را صابون الهم خواندهاند و گروهی مفرح الغم، و هر که پنج قدح شراب ناب بخورد آنچه اندروست از نیک و بد ازو سرآید و گوهر خویش پدید کند. و بیگانه را دوست گرداند و اندر دوستی بیفزاید، و اگر خود او را همین خاصیت است که دوستان را بهم بنشاند بسیارست. و از لطیفی که شرابست از همه خوردنیها که در جهانست از چرب و شیرین و خوش و ترش بیش از یک سیری نتوان خورد و اگر بیش خوری طبع نفور گیرد و باز مر شراب را هر چند بیش خوری بیش باید و مردم ازو سیر نگردد و طبع نفرت نگیرد که وی شاه همه شرابهاست. و در بهشت نعمت بسیارست و شراب بهترین نعمتهاء بهشتست، و اگر نبودی (ایزد آن را) بخود مخصوص نکردی (هر چند نعمتهای دو جهانی بتقدیر و ارادت اوست) چنانک در محکم کتاب خود یاد فرموده است که و سقیهم ربهم شرابا طهورا، و دیگر جای میفرماید و منافع للناس واثمهما اکبر من نفعهما، مردمان را منفعت بسیارست در وی و لیکن بزه او از نفع بیشترست. خردمند باید که چنان خورَد که مزه او بیشتر از بزه بود تا برو وبال نگردد، و این چنان باشد که بریاضت کردن نفس خود را بجایی رساند که از اول شراب خوردن تا آخر هیچ بدی و ناهمواری ازو در وجود نیاید بگفتار و بکردار الا نیکویی و خوشی. چون بدین درجه رسد شراب خوردن او را زیبد. و فضیلت شراب بسیارست، اکنون فصلی در منفعت شراب و مضرت و دفع مضرت شرابها یاد کنیم از گفتار جالینوس حکیم و محمد بن زکریاء رازی و خواجه ابوعلی سینا و اطباء بزرگ، منفعت شراب مست کننده، طعام را هضم کند، و حرارت اصلی یعنی حرارت غریزی را بیفزاید، و تن را قوی کند و پاک گرداند ببول و عرق و بخار.
از اینره خلطهاش با خلق کم بود جهان در چشم توحیدش عدم بود
زاید از این خلطها بیحد و مر کرمها در اندرونت ای پسر
در اوان خلطه را خلق جهان دیده بود او، آنچه دیده دیگران
مثال حضرت مخدوم آفاق که دایم خلطه با خلق آیدش شاق
قوله تعالی: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا خوض نامی است که باطل را گویند، حق را نگویند، چنان که گفت: «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ»، وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا، «فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ». و اصل الخوض الدخول فی الشیء علی تلوّث به، و قیل هو الخلط، و کل شیء خضته فقد خلطته، و منه خاض الماء بالعسل خلطه. و خوض در آیات آنست که پیغامبر را و قرآن را دروغ زن گیرند، و بدان استهزا کنند، و باطل شمرند. و این آن بود که کافران مکّه چون از مؤمنان قرآن میشنیدند آن را طعن میزدند و ناسزا میگفتند. سدی گفت: مشرکان با مؤمنان نمینشستند، و در رسول خدا (ص) طعن میکردند، و ناسزا میگفتند. رب العالمین ایشان را از آن نهی کرد، گفت: یا محمد! چون مشرکان را بینی که در قرآن طعن کنند و ناسزا گویند، با ایشان منشین، و از ایشان روی گردان. و با مؤمنان همین گفت که: چون کافران در رسول (ص) طعن کنند و او را ناسزا گویند، با ایشان منشینید، و از ایشان روی بگردانید. «لا تقعدوا» معنی آنست که منشینید، و آن کس که نشسته بود، این با وی هم گویند، امّا «لا تجلس» زشت است درین موضع، که آن بر پای ایستاده را گویند.